چه باید کرد؟
به ياد احمد عاشورپور (1)
هر از چند گاهی خبری از کشوری در زمینه موسیقی به گوشمان میرسد به این مضمون که بزرگداشت فلان خواننده و یا نوازنده و یا فلان هنرمند... با استقبال مردم چه باشکوه برگزار شد! بگذارید اصلاً نام ببرم تا جوشش دلم فروکش کند... بزرگداشت راجر واترز در لندن، پاوروتی، بوچلی در ایتالیا، سانتانا در مکزیک، ری چارلز در آمریکا، سلن دیون در فرانسه، کیتارو در ژاپن، پل مک کارتنی در لندن، جان لنن و... نظایر اینها که اگر بیشتر بنویسم خیلی فضا اشغال میکند... برگردیم به همین جا که زندگی میکنیم. بیایید مقایسه نکنیم اما ارج نهادن را از دیگر کشورها یاد بگیریم کمی آن طرفتر حتّی در تهران برای اساتید بزرگمان بزرگداشت و نکوداشت میگیرند به بهانههای مختلف. بزرگداشت زنده یاد بسطامی، شهناز، پایور، لطفی، شجریان و... امّا بیایید با هم کمی جلوتر بنشینیم و ببینیم در گيلان اوّل چه کسانی در این زمینه بار سنگین فرهنگ موسیقاییمان را بردوش دارند، بزرگانی مثل استاد ناصر مسعودی، فریدون پوررضا و در نهایت سخنم به این اسم ختم می شود: احمد عاشورپور. چند روزی مانده به سالروز درگذشت ایشان، این بزرگمرد تاریخ موسیقی کشورمان و شهرمان. واقعاً چه کردیم؟... عدّهای از دوستانم سعی کردند کاری برای این کشتی نشسته بر گل انجام دهند و کشتی را روی تنگی کوچک بگذارند تا خیال دریا بر چشمانشان نقش ببندد اما بنابه دلایلی این کار میسر نشد. کاری به علتش ندارم که چه مسایل عقیدتي و فکری آن مرحوم بود که محدودش کرد؛ همیشه بر سر افکار خود ماند و جور کشید و موسیقی و صدایش را قربانی عقیدهاش کرد. در هر لحظه از زندگی خودش افکارش همیشه از وی فردی مخالف در هر برهه از زمان ساخت و گاهی به این فکر میکنم که افکار و عقاید یک انسان میتواند در قالب هنر چه تاثیرپذیریهایی داشته باشد... امّا هیچوقت نمیشود در اجتماعی که هنوز هیچ نمیدانند و یا «هیچ» میدانند کاری فرهنگی کرد -میدانم هنر چیز دیگری است- به این دلیل او کارهایش هیچوقت درست پیش نرفت و همچنان بود که بود و ماند که ماند. حال که او نیست اما هنرش هست! تا جایی که صدایش جاودانه شد و ماند. اگرچه در حوزهی حوضچهی اکنون مجال شناکردن نمییابد اما آن روز خواهد رسید که از وی قدردانی شود چون در دلها جای گرفت.
سال قبل در روز خاکسپاری وی از بزرگان موسیقی جز استاد مسعودی نیامد و حتی تلفنی استاد ذوالفنون هم مراتب تسلیت را ابراز کرد امّا خیل عظیمی از دوستدارانش در لحظهی وداع کنارش بودند و چه باشکوه وداع کرد... حال گلهای هست که گفتنش کمی از درد دل می کاهد. این که در زمان حیاتش کسی برای او قدمی برنداشت چرا غیر خودیها (به اصطلاح غیرهمشهریها) بیشتر بر او ارج نهادند اما ما که سنگ همشهریبودن بر سینه میزنیم چه میکردیم؟! چه کردیم؟! چه کردیم؟!
چند روز پیش از دوستی شنیدم که برادر ِمرحوم عاشورپور از آقایی که اسمش محفوظ، تقاضایی کردند تا فيلم مستندي كه از آقاي عاشورپور ساخته بودند را در اختيار خانوادهي آن مرحوم قرار دهند و آن فرد پیشنهاد کرد که فلان مقدار به من بدهید تا فیلم را در اختیارتان بگذارم! واقعاً کار به کجا رسیده است! افسوس و تأسّف... در هر صورت اندکی درد دل و یادآوری خاطراتی شیرین از آوای وی در پردهی خیال جاری میشود، شاید از این طریق تسلی خاطر خودمان را لااقل فراهم کنیم. (راستي نتيجه چه خواهد شد اگر نظرسنجی كنيم از شهرمان كه چند نفر استاد عاشورپور را میشناسند؟؟)
حالا از لیلی، دریا، آسمان، گیله مرد... خبری نیست. او آنها را به حال خود تنها گذاشت! و بهتر از این است که خود را تنها بگذارد. مردی بود که به جنگ تنهایی رفت اما دیگر از ساز و نقاره خبری نبود. واقعاً چه روزهای سختی در غربت تنهایی گذراند و آنوقت کجا بودند آنان که وی برایشان از لیلی و دریا و عشق میخواند؟ آیا دستش را گرفتند؟ او حتّی در زمانی از خانوادهاش دور ماند و... چه قدر سخت بود اما هر چه بود گذشت. میدانست که روزی به شهرش بازخواهد گشت و از شهرش و مهتابش که بالای خانهها هرلحظه رونمایی میکند خواهد خواند...
چند روز پیش از دوستی شنیدم که برادر ِمرحوم عاشورپور از آقایی که اسمش محفوظ، تقاضایی کردند تا فيلم مستندي كه از آقاي عاشورپور ساخته بودند را در اختيار خانوادهي آن مرحوم قرار دهند و آن فرد پیشنهاد کرد که فلان مقدار به من بدهید تا فیلم را در اختیارتان بگذارم! واقعاً کار به کجا رسیده است! افسوس و تأسّف... در هر صورت اندکی درد دل و یادآوری خاطراتی شیرین از آوای وی در پردهی خیال جاری میشود، شاید از این طریق تسلی خاطر خودمان را لااقل فراهم کنیم. (راستي نتيجه چه خواهد شد اگر نظرسنجی كنيم از شهرمان كه چند نفر استاد عاشورپور را میشناسند؟؟)
حالا از لیلی، دریا، آسمان، گیله مرد... خبری نیست. او آنها را به حال خود تنها گذاشت! و بهتر از این است که خود را تنها بگذارد. مردی بود که به جنگ تنهایی رفت اما دیگر از ساز و نقاره خبری نبود. واقعاً چه روزهای سختی در غربت تنهایی گذراند و آنوقت کجا بودند آنان که وی برایشان از لیلی و دریا و عشق میخواند؟ آیا دستش را گرفتند؟ او حتّی در زمانی از خانوادهاش دور ماند و... چه قدر سخت بود اما هر چه بود گذشت. میدانست که روزی به شهرش بازخواهد گشت و از شهرش و مهتابش که بالای خانهها هرلحظه رونمایی میکند خواهد خواند...
«ماه گردون چو رخ بنمود، جلوهی شهر ما فزود
کرده دریا نثار رهش، آنچه گوهر نهفته بود
از پی صید دلها نگر، امشب این مه شد عشوهگر
گه شود پنهان لحظهای جلوهگر
انزلی شهر زیبا، ای معبود دلها
مهتاب تو جان پرور، بلوارت بیهمتا
برد امشب سبق از جنان این شهر خامشان
به هر گوشهاش نغمهخوان دلدادگان
چون بی خبر ازدنیا، دل دید امشب مرا
گفت او با من ار گردد، ماه تو هویدا
گو با من که گویی چه سان با او درد نهان
گفتم نثار راهش می کنم سر و جان...» (1)
روزگار می رود اما زنده میماند یادش، چون صدایش بر دلها مهربانی میآفریند.
Author: Mohammad Shakiba
(1) ترانهي «مهتاب بندرانزلي» – سرودهي استاد عاشورپور
برای دریافت فايل اين آهنگ، با ایمیل ما تماس گرفته و در قسمت موضوع بنویسید: مهتاب بندر
Email: mojeno.anzali@gmail.com
۲ نظر:
سلام دوستان خدا قوت
خسته نباشید
آرزوی موفقیت و پیروزی دارم
به به هادي جان از اين طرفا
ارسال یک نظر