به ياد احمد عاشورپور (8)


اندوه‌سرایی برای پیرمردی که جوان مرد!
به ياد احمد عاشورپور (8)

سعادتی رنج بارتر از نمردن سراغ دارید ؟
اینکه از پس سالیان دراز، به جایی رسیده باشی که
سربرگردانی و ببینی‌:
نه ابتدای راه پیداست، نه از"رفقا" خبری هست،
نه از همراهان، اثری.
همه، جا مانده‌اند و...تو مانده ای.
تو..."‌تنها‌" مانده‌ای...
و بیاندیشی‌: چه حاصل از این "‌دیر-‌زنده‌مانی"، اگر که نیمی از آن به خاموشی گذشته باشد‌؟!
سعادت رنج باری است، پیر شدن و نمردن،
جایی که جوانان پیر نشده می‌میرند.
و... پیرمرد جوان بود که مرد...
آن قدر جوان بود که "وقت مردن نداشت"... تو گویی خیال آن را هم...
گوش کن...
اینها را می توانی از پس صدای مرتعش و بی قید جوانکی جسور دریابی، که سرخوشانه می‌خواند: "‌دیل گیره یاره نیشانه..."
آواز خوان گیلانی "شق و رق" و"اتو کشیده"‌ای که
در دوران قهوه‌خانه‌نشینی و بساط‌گردانی مطربان محلی،
"مهندسی" می‌خواند و"ترانه" نیز هم...
فرنگ دیده بود و صاحب ایده و عقیده بود و- فارغ از نفی و اثبات‌–
هم برآن مسلک ماند تا آخر.
و شرافتش را، چون از بازار مکاره‌ی زمانه نخریده بود، هرگز هم به چیزی نفروخت.
سیلی خورد، حبس کشید، گریخت، ساکن غربت شد،
از خواندن "باز ماند"،...اما...باز..."ماند".
"دریا طوفان داشت"، "باد و باران داشت"، "هیچکس بیدار نبود"...
با این همه "‌گیله مردای" را هوای خواندن بود...
و خواند...و...خواند...
و...رفت...
و هنوز هیچکس، چون او، آوازهای عاشقانه برای "لیلی" نخوانده است.
"‌سرخ دستمالی" از او، یادگار ماست.
یادگار وعده هایی که داده‌ایم و اکنون به یاد می‌آوریم، امّا...
برایش سوگ سرود می‌سراییم.
برای او که دیگر نیست تا به پوزخندی مهمانمان کند
و شاید حتّی چشم غرّه‌ای!
راستی، جماعتی شرمسارتر از ما سراغ دارید؟!

Author: Ali Haghrah

۱ نظر:

آرزو گفت...

من فقط مي دانم آدمهاي بزرگ هرگز از يادها نمي روند..به سلامتي همه آنها تعظيم مي كنم ..
" ياشا سين "