خدا عاشورپور را خیلی دوست داشت
به ياد احمد عاشورپور (2)
به ياد احمد عاشورپور (2)
چند روزی بود که هوا خیلی سرد شده بود و همه مردم منتظر بارش بودند. بالاخره بارش اولین برف زمستانی آغاز شد و لبخند بر لب مردم نشست. کوچک و بزرگ از زیبایی و پاکی برف صحبت میکردند، کوچه و خیابان مملو از جمعیّتی بود که شادمانه از راهرفتن برروی برف و خوردن نوشیدنی گرم و گاه شوخیهای کودکانه و پرتاب گلولههای برف به یکدیگر سرخوش بودند. دو روز به همین منوال گذشت و روز سوم آغاز شد و بارش برف کماکان ادامه داشت، اوضاع نگرانکننده شده بود. خیابانهای اصلی در حال مسدود شدن بود و عبور و مرور انجام نمیشد. کم کم دلهره و اظطراب جای سرخوشی را میگرفت. همه به یاد برف چند سال پیش رشت افتادند. سقف خانهها سنگین شده بود و نگرانی ویرانی منازل و ادارات لحظه به لحظه بیشتر میشد. دیگر کسی به زیبایی برف و آدمک برفی داخل خانه و خیابان و لبخند معنیدارش توجهی نمیکرد، تو گویی آدمکان برفی که تعدادشان هم کم نبود دست به دست هم داده بودند تا چیزی را به مردم شهر بگویند که آنها از آن غافل و بیخبر بودند. انگار آدمکان برفی برای بقای خود مدام طلب ریزش برف مینمودند. روز پنجم و ششم شهر در سکوت فرو رفته بود و هر از گاهی دستهی پرندگانی که از گرسنگی در حال مرگ بودند و آخرین توانشان را برای یافتن لقمه نانی خرج میکردند دیده میشدند. دیگر جای درنگ نبود. بالاخره ارتفاع برف به چند متر رسید و همه شوکه شده بودند. بارش شدید برف و پارو کردن مداوم پشتبام توان و قدرت بازوها را گرفته بود، احساس بدی داشتم و منتظر اتفاق بدتری بودم. در این بین ویبرهی موبایل را داخل جیبم احساس کردم. اساماس آمده بود که "استاد احمد عاشورپور به دیار باقی شتافت". شوک ناشی از این خبر بیشتر از بارش برف بود. خبر فوت استاد آتشی بر دل و جانم افکند که سرمای زمستان و بارش برف را فراموش کردم. پیام را sent to all کردم و خواستم که نفرات بعدی هم همین کاررا بکنند. غم عجیبی دلم را گرفته بود. وقتی به یاد گذشته می افتادم و مصایبی که مرحوم با آنها دست و پنجه نرم کرده بود را به خاطر میآوردم آتش دلم افروختهتر میشد. غم غربت و اجازه نداشتن برای اجرا در زادگاه خویش و بیماری باعث شد که استاد که همواره به زندگی و زنده بودن و مبارزه با مشکلات ایمان داشت و این را به دیگران هم نوید میداد در بیمارستانی در تهران فوت کند. طبق وصیّت خودش قرار شد در بی بی حوریه دفن شود. ما هم خود را مهیای مراسم تشییع نمودیم تا با وجود آن شرایط دشوار مراسمی در خور شأن برگزار شود. دو روز بعد دیگر برف بند آمده بود و زیبایی خودنمایی می کرد. کم کم راههای ارتباطی در حال بازشدن بود ولی عبور و مرور به سختی انجام میگرفت، ما که در این فرصت اندک تنها توانسته بودیم پوسترهای رنگی و اعلامیه تسلیت چاپ کنیم، ساعت هشت صبح به بیبیحوریه رفتیم. به غیر از گروهی که برای فیلمبرداری حاضر بودند هیچکس نیامده بود. سریع پوسترها را دورتا دور قبری که صبح زود کنده شده بود بر روی چوبهایی که در برف فرو کرده بودیم نصب نمودیم. به تدریج برتعداد حاضرین افزوده میشد و دستههای گل و اعلامیههای تسلیت پشت سرهم بین حاضرین دستبهدست می شد. مراسم تشییع باشکوهی برگزار شد و جمعیت مشتاق و عاشق به صورت دستهجمعی ترانه های استاد را خواندند. عاشورپور برای همیشه از پیش ما رفت اما صدای ماندگار و زیبایش که همواره مردم گیلان و ایران را به یاد خاطرات خوب و خوش گذشته میانداخت جاودان شد. الان که به شدّتِ بارش برف در آن زمان فکر میکنم میبینم آدمکهای برفی خیلی بیشتر از مردم، عاشورپور را دوست داشتند و این به من ثابت شد که آنها برای بقای خود تمنّای بارش برف نمیکردند. بلکه عشق آنها به عاشورپور بود که باعث میشد از خدا بخواهند تا برف بیشتری بر زمین ببارد. اگر نبود آن وضعیت فوقالعاده هیچگاه شاهد برگزاری چنان مراسم باشکوهی نبودیم. آدمکهای برفی تنها یک هفته شاهد تمام این ماجرا بودند چون بعد از آن دیگر نه برف بود نه آدمکان برفی. مردم شهر بودند و مزاری که مردی حماسهساز در آن آرمیده بود. روحش شاد و یادش گرامی باد.
Author: Mohammad Batdavvar
* گروه كاسپينو سايت استاد احمد عاشورپور را طراحي و راهاندازي كرده است. براي اطلاعات بيشتر به اينجا مراجعه كنيد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر