به ياد احمد عاشورپور (9)

دریا کجا و ما کجا؟
به ياد احمد عاشورپور (9)

سن و سال من کمتر از عاشورپور بود اما از کودکی می دانستیم که او هنرمندی بزرگ، انسانی والا و مردی مبارز است. البته از منظر کار تخصّصی - موسیقی- هم تنها کسی بود که در گیلان کار جدّی و با کیفیت ارایه می‌داد. ما هم جسته و گریخته کار هنری می‌کردیم و به عینه می‌دیدیم که بین اهالی هنرمورد تأيید همگان است. جمع وجوه انسانی و نگاه متعالیش به مقوله‌ی هنر از او انسانی ساخته بود که بودن ِدر کنارش برای همه لذّت‌بخش بود.
روزهای آخر، در انزلی و به میزبانی من نشستیم و با هم گفت‌و‌شنودی داشتیم. دیگر نه زمانه آن زمانه بود که ایشان بتواند عرضه‌ی وجود کند در مسایل هنری و نه بستر مناسب و مساعد. حالا هم همینطور. برای ما هم مساعد نیست. حقیقتاً اگر یک هنرمند بخواهد که برداشت واقعی از اتفاقات پیرامونی خود داشته باشد امکانش مهیا نیست. زمانه به گونه‌ای بود که ایشان خیلی دردها را با خودش برد و خیلی گفتنی‌هایش ناگفته ماند. گفتنی‌های ما هم البته... خود من خیلی مسایل دارم و گفتنی هایی که با آنها در عالم خفقان درونم زندگی می‌کنم. این واقعیّت ماست. من و هم نسلان من، هم آن بیچاره را می بینیم که شب گشنه می‌خوابد وهم آن میلیاردری که نمی‌تواند پولهای توی جیبش را خرج کند. هم بی انصافی‌ها را می‌بینیم و هم انسانیّت‌ها را. هنرمند همیشه به واسطه‌ی این نارسایی‌ها جنگی با خودش دارد، و از این منظر به اعتقاد من شایسته‌ترین بین ما مهندس احمد عاشورپور بود. البته هنرمندهای دیگری هم بودند که بدبختانه فقط مهتاب را به خواب می‌دیدند و صحبت از شعرِ عاشقی می‌کردند. آقای عاشورپور هنرش واقعا جنبه‌ی اجتماعی داشت. من این مسأله را به آقايي که آمده بود نزد من برای همکاری گفتم. به او گفتم که؛ آقا برایت متأسفم. گفت؛ چرا؟ گفتم سالهای سال است که می‌خوانی و من هنوز بعد از این همه سال تو را در ... می بینم. گفتم انسانی مثل شما باید ناگفته‌های سرزمینمان را بگوید. مردم خیلی بر گردن ما - هنرمندان- حق دارند. یک کلمه شعر با یک آواز درست به نظر من بهتر از صدها جلد کتاب است. چون آن کسی که مخاطب ماست شاید نه سواد ِکتاب خواندن داشته باشد و نه پول ِکتاب خریدن را. ولی همان شخص با شنیدن یک شعر یا ترانه‌ی خوب ممکن است که دنیایش عوض شود. شاید عقایدش عوض شود. شاید گفتارش عوض شود. شاید افکارش روشن‌تر شود. شاید چشمهایش بهتر ببیند. شاید گوش‌هایش بهتر بشنود.


به هر حال ما هنرمندانی داریم که در خط سیر آقای عاشورپور حرکت نکردند. واقعیّت این است که ما برای خودمان مرکزیت قایل بودیم و هستیم. هیچ‌وقت زادگاهمان را ترک نکردیم. چون از اينجا - انزلی- که خارج می‌شوی تنفّس آدم عوض می‌شود. هنرمندان امروزه اصالت و مرکزیّت خودشان را از دست داده‌اند. اینکه مهندس عاشورپور عرق خاصی داشت به مرکزیّت سبب شد که حالا بچه‌ها در همه‌جا - حتّی در کوهستان هم- آنقدر دوستش دارند. متأسفانه بعضی از هنرمندان که نه معلومات و نه عرق ترانه‌سازی داشته‌اند آمده‌اند و خواسته‌اند چیزهایی بگویند، اما این‌ها هیچ‌وقت برای ما نه موسیقی درستی شده‌اند و نه ترانه‌های درستی. باید درد‌ها و غم‌ها را هم دید تا بتوان کار درست را عرضه کرد. عدّه‌ای از تساهل و مصلحت اندیشی در هنر صحبت می‌کنند. من معتقدم مماشات در هنر غلط است. هنرمند نباید چیزی را که راهش را عوض می‌کند برای آن قلم بزند و قدم بردارد. سکوت بهتر است. مخاطب یک روزی می‌فهمد که هنرمند چرا ساکت بوده. این قانع‌کننده تر است ازآن چیزی که بوی دوگانگی می‌دهد و خالق آثار به ظاهر هنری به او عرضه می‌کند. در عالم هنرمند هیچ وقت دوگانگی راه ندارد. عاشورپور این گونه بود...
من آن کپور کوچکم
نشسته غم بر پولکم
در گوشه‌ی گنداب شهر
عمرم به سر آمد دگر
دریا برام یه آرزوست
گنداب شهری پیش روست
غم ها کجا، شادی کجا؟!
دریا کجا و من کجا؟!...

Author: Hasan Khoshdel

هیچ نظری موجود نیست: