به ياد احمد عاشورپور (4)
شخصیت قرمزی داشت عاشورپور. همیشه زیر ضربدر بود! ممنوع بود. آن قدر که همه، ترانههایش را خواندند جز خودش. بچّه بودیم -1332 شاید - که از مسیر همین غازیان، رفت از ایران برای کار موسیقی و البته در امتداد فعالیتهای سیاسی به بخارست. قریب بیست سال قبلتر، تقی ارانی پایه گذاشته بود «توده» را در ایران و در زمانه ی قحطی احزاب، تنها همین «توده» بود که پاسخ می داد به آمال و آرزوهای دور و دراز و آرمان خواهانهی تجددطلبان و روشنفکران. و این گونه شد که او هم ، چون بسیاری دیگر- از هدایت تا جلال آل احمد- به امید تغییر، به عضویت حزب در آمد. بازگشتش به زادگاه - انزلی- مصادف بود با ایام کودتا، و سبب ساز اقامتش در زندان، که مکرر شد.
بعدترها ما صدایش را از رادیو رشت میشنیدیم و کیف میبردیم. آن زمان رادیو دست ساواک بود و همین سبب شد که قوام و دوام نیابد خواندش در آن جا. و او هم دیگر نخواند، تا اویل دههی شصت که از ایران رفت... آن ها که ترک وطن میکنند میدانند که چه میگویم. مرضیست که به جان آدم میافتد در غربت. به آن میگویند«شوک فرهنگی»؛ ماحصل جدا افتادن از رگ و ریشه! فکری اگر برای علاجش نکنی تو را میاندازد به هرزگی...شادخواری و...(سال 58 که رفتم از ایران به عینه تجربه اش کردم. برگشتم.)
عاشورپور هم همان سالها رفت. به گمانم فرانسه. اما رگ و ریشهاش نگذاشت که بماند و برگشت. و باز نخواند، یعنی که نشد که بخواند آن جور که دلش میخواست. تا که برای همیشه رفت.
مرد شریفی بود. روحش شاد...
شخصیت قرمزی داشت عاشورپور. همیشه زیر ضربدر بود! ممنوع بود. آن قدر که همه، ترانههایش را خواندند جز خودش. بچّه بودیم -1332 شاید - که از مسیر همین غازیان، رفت از ایران برای کار موسیقی و البته در امتداد فعالیتهای سیاسی به بخارست. قریب بیست سال قبلتر، تقی ارانی پایه گذاشته بود «توده» را در ایران و در زمانه ی قحطی احزاب، تنها همین «توده» بود که پاسخ می داد به آمال و آرزوهای دور و دراز و آرمان خواهانهی تجددطلبان و روشنفکران. و این گونه شد که او هم ، چون بسیاری دیگر- از هدایت تا جلال آل احمد- به امید تغییر، به عضویت حزب در آمد. بازگشتش به زادگاه - انزلی- مصادف بود با ایام کودتا، و سبب ساز اقامتش در زندان، که مکرر شد.
بعدترها ما صدایش را از رادیو رشت میشنیدیم و کیف میبردیم. آن زمان رادیو دست ساواک بود و همین سبب شد که قوام و دوام نیابد خواندش در آن جا. و او هم دیگر نخواند، تا اویل دههی شصت که از ایران رفت... آن ها که ترک وطن میکنند میدانند که چه میگویم. مرضیست که به جان آدم میافتد در غربت. به آن میگویند«شوک فرهنگی»؛ ماحصل جدا افتادن از رگ و ریشه! فکری اگر برای علاجش نکنی تو را میاندازد به هرزگی...شادخواری و...(سال 58 که رفتم از ایران به عینه تجربه اش کردم. برگشتم.)
عاشورپور هم همان سالها رفت. به گمانم فرانسه. اما رگ و ریشهاش نگذاشت که بماند و برگشت. و باز نخواند، یعنی که نشد که بخواند آن جور که دلش میخواست. تا که برای همیشه رفت.
مرد شریفی بود. روحش شاد...
Author: Ahmad Nourizadeh
* گروه كاسپينو سايت استاد احمد عاشورپور را طراحي و راهاندازي كرده است. براي اطلاعات بيشتر به اينجا مراجعه كنيد
۱ نظر:
یاد عاشور پور باید همیشه بماند.او صدای شهرمان است،
شما خیلی خوب میدانید که چرا بسیاری جلای وطن کردند، اما اینکه جدا افتادن از رگ و ریشه آدم رو به هرزگی میندازه اصلا موافق نیستم و منظورتون رو از شاد خواری نمی فهمم...
ارسال یک نظر