نقد کتاب "قایقران ستاره سرزمین سبز"






نقدی غیرخصمانه بر "ستاره سرزمین سبز"!

یادداشت های شهر شلوغ 4

این که چقدر آسیب دیده هویت ملی و دینی مان - از گذشته های دور تا به الان- به واسطه ی ضعف در تاریخ نگاری و کاهلی در شرح حال نویسی، البته که بر کسی پوشیده نیست. اگر هم هنوز کسی هست که عمق فاجعه را درک نکرده، کافی ست نظری بیاندازد به وضع اسفناک فرهنگ و ادب و هنر این دیار تا دستگیرش شود که کوتاهی و مماشات دراین عرصه چگونه نتیجه اش می شود همین منجلاب بی هویتی که گرفتارش شده ایم وبی هدف در آن دست و پا می زنیم. اصولا تاریخ را که جامدات و نباتات خلق نمی کنند. این انسان دو پاست که تاریخ می سازد و به پشتوانه ی همین تاریخ هم سهم خود را در مناسبات و معادلات جهانی طلب می کند. ثبت تاریخ، اِثبات شخصیت یک قبیله است. درست مثل صدور شناسنامه در دفتر ثبت احوال. یک جور بیوگرافی یا رزومه ی کاریست برای یک ملت. و صد البته رازِ حیات و ممات یک قوم را هم تنها می شود از لا به لای همین کتب قطورٍ تاریخ بیرون کشید. درست که هیچ کتاب تاریخی کامل نیست و هر واقعه ای که ضبط می شود روی کاغذ، نه می تواند در برگیرنده ی تمام اتفاقاتی باشد که در آن بازه ی زمانی رخ داده و نه گویای همه ی حقایقی شود که در دل یک واقعه ی تاریخی نهفته. اما به هر حال همین که کسی یا گروهی یا تفکری بتواند صفحات بیشتری ازاین کتاب را نصیب خود کند - چندان فرقی هم ندارد که آدم خوبه ی ماجرا باشد یا آدم بده- بُرد بزرگی به دست آورده است، به شرط آن که در هنگام ثبت آن از ذوق و قریحه ی حداقلی برخوردار بوده،از مدار انصاف و عدالت وصداقت خارج نشده و البته سواد بازخوانی و حوصله ی تفکر و تامل بر آن چه که نگاشته را هم داشته باشد...

حالا حتماً می گویید همه ی این ها که پیشتر گفته شد چه ربطی دارد به شقیقه!؟ صبر بفرمایید عرض می نمایم... چند روز پیش به واسطه ی محبت یکی از دوستان کتابی به دستم رسید تحت عنوان "ستاره ی سرزمین سبز" نوشته ی آقای علی سمیعی، با محوریت زندگی و خاطرات بازیکن و کاپیتان اسبق تیم ملی فوتبال ایران، مرحوم سیروس قایقران. از قبل ترازاین تاریخ، به واسطه ی تبلیغات فراوان صورت گرفته می دانستم که قرار است چنین کتابی به زیور طبع آراسته شود. پس به همین دلیل و پاره ای دلایل شخصی ِ دیگر، بی صبرانه منتظر بودم که گاه ِموعود فرا برسد و چشمم به جمال بی مثال این کتاب روشن شود. که البته به لطف دوستان روشن هم شد اما به قیمت تیره و تار شدن همه ی کاینات در منظر دیده گانم! اگر از علت این دگرگونی ناگهانی ِ احوال می پرسید، خب! اساساً علت نگارش این سطور شرح چرایی ِهمین واقعه است.

ابتدا به ساکن اجازه بدهید برای رفع هرگونه شک و شبه ی احتمالی و در راستای عمل به قانون شفاف سازی عرض کنم که از دیدگاه بنده گردآوری و نشر این کتاب کار قابل تقدیر و با ارزشی ست که گویای حمیّت، پشتکار و جدیّت نگارنده، همچنین تعصب و تعهّد وی نسبت به سرمایه های فرهنگی- تاریخی - ملی و محلّی ماست. با این اوصاف ، خواهشاً هر آن چه که در سطور پس از این می آید را نه به صورت یک اظهار نظر خصمانه و مغرضانه - که البته عادت تاریخی مان بیشتر همین گونه است!- که از منظر نگاه یک معترض ِ همدرد! و تحت عنوان نقدی منصفانه! بخوانید وبپذیرید... امّا جان کلام:

عرض می کردم خدمتتان که چگونه پس از رویت این کتاب دچار تحول ناگهانی مزاج و یک گونه یأس فلسفی شدم. که البته برای این وارونگی ِاحوال دلایل متقن و محکمی هم وجود دارد که مخلص آن را در سطور ذیل آورده ام:

1- قالب بندی ِروی جلد هم چنین آرایش صفحات داخلی کتاب، در همان نگاه اول میخکوب می کند آدم را و یک راست می بردش به دوران اقتدار بلا منازع ِ چاپ سنگی و عصر مادون ِ گوتنبرگ کبیبر. انگار نه انگار که در جهان ِمعاصرِ نشر، چیزهایی هم هست مثل؛ گرافیک، طراحی روی جلد و صفحه آرایی. برای مثال، توجّه تان را جلب می کنم به کولاژ نا متقارن و باسمه ای تصاویری از موج دریا- مرداب- گلهای لاله - غروب غم انگیز خورشید- پرچم ایران- و عکسهای تکی و گروهی از قهرمان ِداستان که بر رو ی جلد غوغایی به پا کرده است.

2- با مطالعه ی کتاب این گونه استنباط می شود که نگارنده و ناشر، رابطه ی میزانی با مقوله ی نمونه خوانی و ویراستاری ندارند که هیچ، هیچ تعهّد و التزامی هم در خصوص استفاده از نشانه ها، نمایه ها و علایم زبان فارسی نداشته اند. از خیل جملات ناتمام و بلا تکلیف - به دلیل خصومت احتمالی نگارنده با جناب نقطه!- در جای جای صفحات این کتاب که بگذریم، باید گفت که خساست ِ اسکروچ مابانه ی وی! نسبت به استفاده از مؤلفه های سجاوندی ودر مقابل، گاهاً، ول خرجی های بی اصل وقاعده اش- در برخی فصول - خواننده ی نگون بخت را مسحور خود کرده و در بهتی عظیم فرو می برد.

3- بخش عمده ای از کتاب پرداخته است به شرح مصوّر و قلمی ِ زندگانی اجتماعی، شخصی وگاهاً خانواده گی خود نگارنده (علی سمیعی). به گونه ای که گاهاً اصل ماجرا بالکل فراموش شده و شأن ِ کتاب را تا حدّ یک بولتن تبلیغاتی وانتخاباتی فرو می کاهد. تصاویر اختصاصی مؤلف در کنار تعدادی از صاحبان مشاغل، میوه فروش، قهوه خانه دار، ناجی غریق، پرسنل شورای شهر و...- هرچه قدر هم که جذاب و خاطره انگیز باشد- برای چاب در کتاب زندگی نامه ی اسطوره ی فوتبال آسیا و ستاره ی سرزمین سبز فاقد توجیه منطقی و عقلانی است.

4- صفحات زیادی از کتاب اختصاص یافته است به ذکر اسامی و ابراز تشکر و سپاس از افراد حقیقی و حقوقی ِ بی شمار که به زعم نگارنده ی اثر، نقش به سزایی را در سامان گرفتن این کتاب ایفا نموده اند- افرادی که سوژه و یا خاطرات را شناسایی کردند!، افرادی که مغازه شان را مبدل کردند به ستاد جمع آوری خاطرات، بسیاری از مربیان قدیم وجدید ملوان، جمع کثیری از بازیکنان فوتبال، شعرا، آن هایی که عکس و سند ارایه نمودند، مسیولین و کارکنان اداره کل تربیت بدنی استان و شهرستان، مسولین سیاسی و مذهبی شهر، اعضای ادوار شورای شهر! مسیولین ارشد و کارکنان نیروی دریایی، روسای ادارات، جمعی از دوستان و آشنایان ، دسته ای از خویشاوندان و احتمالاً گروهی از همسایه هاو... - این که ذکر لیستی چنین بلند بالا از اسامی به عنوان قدردانی از همکاری، در دنیای حرفه ای وجدی چاپ ونشر، محلّی از اعراب دارد یا نه به جای خود، اما غالباً این گونه اطلاعات هم در بخشی تحت عنوان پیوست، در انتهای کتاب به خوانندگان ارایه می شود نه در مطلع و صفحات آغازین آن!

5- بر خلاف نظر گردآورنده ی این کتاب، به اعتقاد من - علی رغم فعالیت در دو ساحت مختلف از ورزش، همچنین موقعیت مکانی و زمانی متفاوت حضور در این عرصه- شباهت های زیادی هست بین شخصیت و زندگانی سیروس قایقران و مرحوم غلام رضا تختی: 1- هر دوی ایشان فارغ از وابستگی به نهادهای قدرت و ثروت و سیاست، اعتبار و شأن بالای اجتماعی شان را فقط و تنها فقط از طریق تعامل و بده بستان عاطفی و معنوی با توده ی مردم به دست آورده اند. که تاریخ نشان داده است اصولاً- به هر دلیل- خط فکری و سیره ی عملی شان چندان مورد تأیید وباب میل ِ تفکر غالب و حاکم بر جامعه نبوده که هیچ، گاها در تقابل وتعارض یک دیگر هم قرار گرفته اند. 2- کاریزمای بالا و جذابیت ذاتی ایشان امکان بسیج گسترده ی توده ها و همراهی و همدلی همه ی طبقات اجتماعی را فراهم آورده است. 3-زندگی نامتعارف ، پیچیده، پرفراز و نشیب وغیر خطی، همچنین مرگ ناگهانی، دور از ذهن و تراژیک ایشان، چهره ای اسطوره ای و ماندگار از هردو در تاریخ ورزش به یادگار گذاشته است. به گونه ای که همه ی رسانه های صوتی و تصویری و نوشتاری - اعم از خصوصی و دولتی - را مجاب کرده که در سالگرد مرگ ایشان نتوانند بی تفاوت بنشینند. که البته این در نوع خود امری ست بدیع و نادر که به جز این دو، در مورد هیچ یک از بزرگان گذشته و معاصر عرصه ی ورزش این سامان صدق نمی کند.

6- همان گونه که پیشتر گفته شد ثبت وقایع و تاریخ نگاری- البته از نوع معتبر و قابل دفاعش – مستلزم آن است که تاریخ نگار از مدار انصاف و عدالت و حقیقت خارج نشود. قرار هم نیست که در یک کتاب تاریخ یا شرح حال، همه ی وقایع و رویدادهای ریز و درشت را ضبط و ثبت نمود که این خود امریست محال. اما این که نویسنده یا گردآورنده به دلیل ارادت شخصی یا معذورات اخلاقی و احساسی و یا تنگناهای اجتماعی و سیاسی بخواهد بخش های مهم و تعیین کننده از یک دوره ی تاریخی یا زوایای پراهمیّت و پرمخاطره ی زندگانی اجتماعی و شخصیتی فرد را گلاب بگیرد و یک داستان استریلیزه و پاستوریزه تحویل مخاطب دهد، قبول بفرمایید که نه چیزی اضافه می کند به سابقه ی تاریخی یک قوم ونه کمکی می کند به ارتقای سطح آگاهی ها و اندوخته ها و نه اسبابی می شود برای اظهار فضل و ابراز برتری و کسب شخصیت قومی و بومی و قبیله ای. اصولا این گونه نگرش به شخصیّت های تاریخی و وقایع ِ پیرامونیشان بیشتر موجب تخریب و وهنشان می شود تا تثبیتشان در اذهان عمومی . و البته باور و پذیرش چهره ای این چنین ماورایی، غیر واقعی و تک بعدی برای ما و همه ی کسانی که هم دوره بوده ایم با قایقران و یک هوا را نفس کشیده ایم ، سخت و اساساً غیر ممکن خواهد بود.

7- هنوز هم بعد از چند بار مرور و تورّق این کتاب نفهمیده ام علّت و انگیزه ی آن مصاحبه ی پایانی با آقای غفور جهانی چه بوده است. جایگاه بلند وارج و قرب ِ والای غفور و برادر گرامی ش- فرخ - درصحنه ی ورزش این کشور که بر کسی پوشیده نیست امّا این که چند صفحه ی انتهایی از یک مجموعه ی اختصاصی را، بی هیچ مقدمّه و توجیه و دلیل منطقی ربط بدهند به این دو، بدعتی ست جدید که انگیزه اش تنها میتواند جبران کاستی ماتریال و افزایش برگه های کتاب باشد ولا غیر.

8- در پایان، با توجه به همه ی مطالب پیش گفته، در یک نگاه جامع و کل نگر به کتاب "ستاره سرزمین سبز" باید گفت بیش از آن که بتوان از آن به عنوان یک اثر نوشتاری تحت عنوان کتاب یاد نمود باید آن را در ردیف بولتن ها یا ویژه نامه ها ی پیوستی مجّلات یا نشریات محلی به حساب آورد که البتّه همان گونه که در ابتدای این مقال ذکرش رفت اصل گردآوری، نشرو توزیع آن، قابل تقدیر و با ارزش است که در این وانفسای بی هنری و بی تعصّبی، همچون چشم احولی ست در شهر کوران که بودنش حتماً می ارزد به نبود آن!

مستندات:
-
نمونه ای از صفحات کتاب که درواقع بیوگرافی تبلیغاتی ِنویسنده ی کتاب است به جای اینکه ربطی به قایقران داشته باشد!
- نمونه ای از خاطرات متن کتاب که با هیچ معیاری جز «فربه کردن کتاب» توجیه بردار نیست!

Author: Amin Haghrah

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دمت گرم...
مثل هميشه اينقدر زيبا، كامل و فراگير نوشتي كه خواننده به طور كامل موضوع رو درك مي كنه و متأسفانه حسابي هم اعصابش خرد و خاكشير مي شه! چون در اين آشفته بازار فرهنگ و ادبيات اين دوستان فاضل و اديب هم جولان مي دن و از آب گل آلود به صيادي مشغول مي شن.
اميدوارم كه از نقدهاي منصفانه و دلسوزانه واقعاً استفاده بشه و نويسنده هاي چنين آثار ارزشمندي به منظور هرچه پر بار تر كردن آثار خود از اين نقدها استفاده كنند.