درباره بيمارستان انزلی


یادداشت های شهر شلوغ 3
هذیان های یک ذهن بیمار


یکم)
شاید ابلهانه باشد! اما چند صباحیست هر وقت که از کنارساختمان ِ سرد و بی روح ِتنها مریضخانۀ این شهر می گذرم، خواهی نخواهی تصویر یک نیروگاه اتمی در مخیله ام نقش می بندد. از همان ها که حکماً بخشی ازحقوق مسلم ماست و درانتظار تحقق و تولدش قریب به نیم قرن است که جمیعاً می سوزیم، بیشتر از ناحیۀ برخی اعضاءِ خاص! و می سازیم و البته انبار می کنیم روی هم، هر چه بیشتر کیک زرد و اورانیوم غنی شده را! سوختن اعضا و جوارحِ حساس را که خیالی نیست چون عادت تاریخی مان شده. اما بو کشیدن و یافتن و انباری زدن، هنجاریست جدید محصول تحولات همین دو سه سالۀ اخیر که دیگر روز و شب هم نمی شناسد و کَم کَمَک دارد نزدیکمان می کند به شاخص های زیست شناختی ِ رسته ای از موجودات کوچک، موزی و جوندۀ زیر زمینی!
دوم)
بیراهه نرویم. با ذکر مقدمه پیش آمده می خواستم این را بگویم که شباهت های ظاهری این دو شاهکارِ دست بنی بشر- نیروگاه اتمی و بیمارستان انزلی- را هم اگر که بتوان گلاب گرفت، حقیقتاً قرابت های باطنی و معنایی ِ آن را هرگز نمی توان نادیده گرفت. تعجب نکنید! واگر دنبال دلیل می گردید، داریم. خوبش را هم داریم:
1- از هردو می توان به عنوان پروژۀ ملی- تاریخی یاد کرد. از آن رو که داستان ِ حادث شدن و سامان گرفتنشان را- اگر که سامانی یافته باشند - چند نسل با خون دل و آب دیده تعقیب و مراقبه کرده اند. اولی را که چند دهه پیشتر ژرمن ها کلنگ زدند، بعد جا زدند و تحویلش دادند به چشم بادامی ها. آن ها هم کادوپیچش کردند و هدیه دادند برای روس های بی خدا. همان شد که حالا سی سالی می شود دودستی چسبیده اند به آن و هیچ رقم ول کن نیستند معامله را. دومی هم که آیینۀ دق ماست و هَم علت اصلی نگارش این خطوط، حکایتش ازجنبۀ سوزناکی وآب دیده پروری،چندان توفیری ندارد با اولی. در طول این سه دهه مهلتی که برای تجربۀ حیات از خدای خود وام گرفته ام، از همان آغازین روزهایی که با عقل ِ تحلیل گرخود کشف می کردم فرق شکافتِ هستۀ زردآلورا با شکافت هستۀ اتم توسط آلبرتِ کبیر، می شنیدم از گوشه و کنار، زمزمه های پی نهادن درمانگاهی به روز و پیشرو را جهتِ گذاشتنِ مرحم بر زخمهای عمیق والتیام آلام جسمانی و روحانی آدم های کم درد نکشیدۀ جزیره. به هرحال در حادثه ای معجزه گون، سنگی روی هم رفت وبنایی قد کشید با آن مختصات که می دانید ومی دانیم. این شد که ما هم در خیال خام خود گمانمان رفت که پس ازفراق ِنوغان! شاهد وصال را به آغوش کشیده ایم و دیده ایم آنچه را که بسیاری هیچ ازآن ندیدند و ناکام و حسرت به دل ریق رحمت را سرکشیدند و رفتند.
2- هر دوی اینها قابلیت این را دارند که تا قیام قیامت سوژۀ ابدی وسوخت ناشدنی ِ پروژه های تبلیغاتی باشند. این که محصول بر آمده از یکی از شعبات نیروگاه اتمی فصل مشترک تمامی بیانیه ها و سخنرانی های مقامات دولتی وغیر دولتی باشد ویک جملۀ ترکیبی هسته ای بشود سوگولی شعارهای این چند سالۀ اخیرمان، خود به اندازۀ کافی گویای عمق واقعه است! و البته که قصۀ آن بیمارستان کذایی هم از این قاعده مستثنا نیست. چون هم مستمسکِ مناسبی بوده است برای شهیدنمایی آنهایی که دستشان از نخیل ِ قدرت کوتاه مانده و حالا بی تابند برای بالا رفتن از آن. وهم مجالی بوده و بهانه ای برای صاحبان قدرت تا افق های فرضی ِحاصله از تعهدِ و تخصص ِ آمیخته با خلاقیتِ نداشته شان را ترسیم کنند در برابر دیدگان عوام الناس و زمان بخرند برای هرزه چرخی های خود در وادی بی درو پیکر جاه طلبی...
3- هر دو در خوشبینانه ترین حالت به شدت هزینه برند. اقلکاً تا این لحظه فایدۀ قابل به ذکری از خودشان صادر نکرده اند. اولی را که دیگر حسابش در رفته است از دست همه. از آن روز که نَقلش شد نُقل ِ مجالس ومحافل، نه تنها حقوقی از ما استیفا نشد یا که اضافه، که کمی تا قسمتی از آن هم زایل شد. ورم کرده گی ِاقتصادی و نداری وگرانی. قطعی گاز در زمستان و در رفتن برق در تابستان. فوران ِ پرسش های بی جواب و وفورِ رکود و قحطی ِ جریان! حتی از جانب شخص شخیص و مستطابِ" آب!" و بسیاری دیگراز این دست، مثل ِ مباحث دیر آشنای تحریم و تحدید و تحقیر، که جای طرحش فعلاً در این مقال نیست همه و همه تنها بخشی ست از مواهبی که در طی این طریق مبتلایش شده ایم. حال با همۀ این تفاصیل به واقع گنده گویی نیست اگر بگوییم؛ دومی از منظر کم خاصیِّتی و کم مایه گی، کم نمی آورد از اولی که هیچ، سپید کرده است روی هر چه سیب زمینی را!
سوم)
آخر شما بفرمایید؛ درمانگاهی که نه بیماران خاص را می پذیرد ونه بیماران عام را به چه کار می آید؟ اصلاً اگرتعطیلش کنند و جایش سرویس بهداشتی بسازند که بهتر و به صرفه تر است. تازه یک عاقبت به خیری هم برای مرتکبینش می ماند. حتماً شما هم به عینه دیده اید خیل آمبولانس ها یا که خودروهای شخصی حامل انسانهای حال ندار را که از دل یک ترافیک زجرآور و کشنده، پرشتاب و زوزه کشان خود را می رسانند به درمانگاهِ بی رغیب شهرمان و هنوز عرق راکبینش خشک نشده، فرمان می رسد به ایشان که :"از این جور کِیس ها را پذیرش نداریم. لطفاً سرِ خر را کج کنید به سمت مرکز استان!". بی ادبی ست اما براستی اگر قرار بود دامنۀ ارایۀ خدماتِ درمانی در بیمارستانها محدود شود به سوراخ کردن گوش و گرفتن بارِ زائو و رتق ِ بادِ فتق و انجام سنت حسنۀ ختنه! دیگر چه نیازی بودمان به بنا کردن ِ از این دست سازه های سنگی و سیمانی، با آن همه دبدبه و کبکبه؟ که قدیمی ترها حتما یادشان هست، قبلاًها در هر قوم و قبیله ای همۀ این هنرنمایی ها ،با کیفیت اعلاء، توسط عاقله مردی- بلکه کامله زنی - با آلات وادواتی ساده که کُلهم جا می گرفت در یک کیفِ دستی به سامان می رسید. این گونه است که در حال حاضر جزو مشغولیات و مجهولات ذهنی من شده است که بالاخره چه کسی باید تاوان دهد یا که دست کم پاسخی ارایه کند - در این وانفسای مردم یاری ومردم سالاری!- به این همه تبعات منفی حاصله از دیپورتِ ناجوانمردانۀ بدن های رنجور ودردمندِ بندگان خدا و همراهان ِجان به لب رسیده شان به ناکجا آباد؟
چهارم)
این از بدیهیات است : حیات -آن هم از نوع آرام و پر نشاط- حقّ مسلم همۀ انسانهاست. باید باورمان شود که تن ِ مُرده را هرچقدر هم که بََزَک کنیم باز مرده است و آخرش می شود لاشۀ گندیده ای که از فرط آلایندگی باید پنهانش کنند در دل خروارها خاک. آدم ِ رو به موت هم که گرما و سرما حالیش نمی شود. چه برسد به این که بخواهد بداند مبدا و منشاء انرژی از کجاست!
انسان ِزنده را عشق است که حکم از بالا گرفته است تا سرش را راست بگیرد و قدم بزند بر روی زمین. حالا چه رفته است بر ما و بر این سرزمین که نعل وارونه می زنیم و متن را خط می کشیم و جان می دهیم برای هر چه پررنگ تر شدن حاشیه. خدا داند...

Author:Amin Haghrah

۲ نظر:

ناشناس گفت...

دوست عزیز، بسیار زیبا، ادیبانه، پر مغز، بدون جمله ای اضافه و سراسر درد مردمان دردمند این دیار را نوشتی...

ناشناس گفت...

1.مي گويند سازمان تأمين اجتماعي اين بيمارستان كذايي را براي شهر انزلي ساخته بود به اين علت كه انزلي به نسبت جمعيتش يكي از گسترده ترين بيمه شدگان تأمين اجتماعي را داراست. امّا هنوز بيمارستان به زمان افتتاح نرسيده، دوره نمايندگي نماينده وقت به پايانش نزديك شد و آن نماينده براي آنكه افتتاح بيمارستان را در كارنامه خويش بياورد، بيمارستان قديمي انزلي (بيمارستان سي متري) را به تعطيلي كشاند تا وزارت بهداشت اين بيمارستان را از آن خود كرده باشد و زودتر افتتاح شود. با اين كار يك بيمارستان به نفع ديگري تعطيل شد!!!
2. يادت هست همين چند روز پيش كه رفته بوديم بهزيستي، راننده تاكسي چه مي گفت؟ كه نوه بيچاره اش را برده بودند بيمارستان و در بخش اور‍زانس بدون اينكه از سوابقش بپرسند، سرم قندي زده بودند و دختر بيست ساله كه ديابت داشت، الكي الكي مرده بود!... اسم بيمارستان انزلي را پيش هركس ديگري مي آوري مي گويد آنجا كه كشتارگاه است نه بيمارستان. اعضاي شورا و نماينده مجلس و رئيس بهداشت كلاهشان را بيندازند به عرش