هویت قبیح ِ ما، فوتبال

یادداشتهای شهر شلوغ 2
هویت قبیح ِ ما، فوتبال!

یکم)
پیشتر نوشته بودم که "فوتبال به واقع پدیده ی اول عصر جدید است و... همین پدیده با همه ی ضمائمش، بخش اعظمی از هویت ماست. شاید تنها هویت معطوف به اراده جمعی مان". و حالا در کمال صحت مزاج و سلامت تن، و ضمن کسب اجازه از جمیع شیفتگان این مولود غریبُ عجیب الخلقه ی جهان پسا مدرن، می نویسم: که همین فوتبال با کمی اغماض جزو بی خاصیت ترین، بلکه بیهوده ترین پدیده های اجتماعی ِمصنوع والبته مقبول عامه بشر در تاریخ تمدن ماست! به یقین این بازی ِ شعبده گون که امروزه چنین مقهور و مبهوتِ خودش کرده خلق را،به واسطه یِِ مرز بی حصارو مخاطبِ بی شمارو سود سرشارش، محصول ِمطلوبِ اصیل و بی بدیل ِ نظام کم تعصب و بی تعهد سرمایه داریست، که هر انسان مفتون و مجنونِ تنوع و هیجان را در منتهی الیه استیصالُِِ وادادگی، ناگزیر و خواهی نخواهی، بدل می کند به یک جور نقطه ی هدف. می سازدش یک ماشین خرید پرمصرف. خاطرتان جمع. من نه دشمن خونی وقسم خورده ی دستگاه عریض و طویل ِسرمایه محورِ کاپیتالیسمم و نه سمپاتِ سوسیالیسم وکمونیسم و سایر مرام های اشتراکی. هیچگونه رغبت و کششی هم ندارم ونخواهم داشت به روسوایسم بازگشت به دورانِ پارینه سنگی! اما حق بدهید وقتی که خط خطی شود چهره ی سپیدِ کرامت انسانی و زخم بزنند بر پیکرظریفِ شرافت آدمی،پریشان شوم و از خواب بپرانم غولِ کوچکِ وجدانیاتم را. حال در عالم کیاست و سیاست به این بگویند انسان مداری و قائلینش را "اُمانیست"، به کوری چشم دشمنان وکم بینان هیچ باکی نیست!
و اما چرا فوتبال؟
دوم)
بر خلاف تعاریف و قواعدِ رایج در دنیا، اصولا ًفوتبال در دیار ما، نه یک پدیده ی صنعتی و رویداد اقتصادیست، نه یک دستاورد علمی، ونه یک رهاورد فرهنگی ارزشی، که تحقیقا ً یک نابهنجاری و کج رفتاری شدید اجتماعی ست. پدیده ی اقتصادی نیست چون سودآور و پولساز نیست. این فوتبال که ما می شناسیمش، اژدهای چند سر دهان گشادیست که لانه کرده بر شانه های ضعیف و نحیف و کم توان ِ اقتصادمان. که روز به روز فربه ترش می کند حماقت و بلاهتِ آمیخته به رذالتِ جماعتِ عشق ِشهرتِ از ما بهتران. واین گونه است که برای سیرمانیش خود هِبه می کنیم از سر بی دردی و بی خردی، هر چه که داریم و نداریم. و او می ستاند و می بلعد وباز هم طلب می کند از ما. تا بدانجا که اگر روزی نخواهیم یا که نتوانیم که بدهیمش، هر آن بیم آنمان می رود که به طرفته العینی لقمه ی چپش شویم و جاهل کش کند ما را. و البته که صنعت هم نمی تواند باشد این عجایب لعبت. از ان جهت که مُولّد نیست و خروجی ندارد. فی الواقع چیز قابل به ذکری از آن ساطع نمی شود. یک دستگاه عریض و طویل ِ زهوار در رفته ی زیانده ایست که چرخش با زورِ سلام و صلوات و به مرحمت و ملاطفت پکیج های حمایتی حکومتی می گردد، فقط و فقط از ان جهت که چرخی زده باشد. حالا زوزه ای وناله ای هم اگر سر می دهد از جانب چرخ دنده های خشک و مستهلک و زنگار بسته ایست که دیگر تنها منفعتشان پاره کردن ِگاه به گاهِ خط چرتِ نگهبان بیچاره است که نکند متأثر از هوای سرد و رخوت انگیزِ خزانِ معرفت، در خواب ابدی فرو رود و هیچ بر نخیزد!
سوم)
باور کنید که تند نمی روم. فوتبال در سرزمین ما مَلغمه ای ست از خشونت و استهجان و ابتذال. یک جور پرونوگرافی ِ نو! اَلفیه و شلفیه...در ردیف همان صور قبیحه. بدل گشته است به بازی هجده سال به بالا ها! حالا دیگر کار تا بدانجا بالا گرفته که برای رویتِ live و مستقیم یک بازی ِ دربی – حتی از نوع محلّی – آن هم در منزل و پای دستگاه، باید لحاظ کنی و تدارک ببینی تمامی ِ قواعد وضوابط تماشای یک دی وی وی ِ بی مجوزِ مُصلح نشده را! وگرنه محکومی – خودت و اهل بیتت – به شنیدن و دیدنِ هرآن چه از این دست که خیال ِ تنها لحظه ایش برای لرزانیدن ِ اندام تو و استخوان های جد و آبادت – در گور کافیست:
فحش و ناسزا،اعم از ناطق و بی صدا!- بیانیه های سخیفِ جمعی ِ شبه پروپاگاندا- تظاهرات شفاهی و زننده ی فرادا- خشونت عریان – هتک حرمت مهمان – حمل ِ سلاحِ گرم و سرد- استعمالِ مواد منفجره و مخدره!- ضرب و جرح عامدانه – تعرض به حریم خانواده – تبعیض نژادی – تحقیر قومیتی – تجاوز به عنف – تهمت و افترا – جریحه دار کردن عفت عمومی – تخریب اموال دولتی وخصوصی – نهی از معروف و امر به منکر!- تهدیدِ مکرر به اِعمالِ رفتارهای پرخطر! و... الی ماشاءا... جرائم ریز و درشت دیگر، که حالا افتخار نیل به ارتکابشان شده است یک عادتِ غریزی برای جماعتِ سطحی نگرِ مثلا ً تماشاگر. و اما بماند اسرار مگوی و پر ملال ِ آن سوی پرده ی روابط ِ آمران و عاملان ِ این داستان - از مدیر و مربی و بازیگر گرفته تا ناظر و داور و گزارشگر- که شرح ماوقعش خود مثنوی هفتاد من کاغذ است وقصه ی پر غصه ای دیگر.
با همه ی این تفاصیل باز هم می گویم ؛ فوتبال هنوز تنها هویت جمعی، مشترک و خود خواسته ی ما مردمان جزیره است. اما کدام هویت ؟ مسأله این است ...
چهارم)
هویت که همینطور کشکی و پشمی و کتره ای خلق نمی شود. مثل روح که جا خوش می کند در کالبد، مشمول ِ زمان است و معطوف به ظرفی که مقرر است در آن بگنجد. خُمی که خود شکسته است و خراب، خروار خروار انگور ناب هم که بدهیش – بعد هزار سال – دریغ از یک پیمانه شراب؛ و نوشیدن و مست شدن از این باده هم که سراب است. سراب...
آری! در غفلت ساقی ِ این خم خانه، خُم ِفوتبال ما شکسته و می ِ هفتاد ساله اش زره زره بر زمین ریخته. حال اگر نیت این است که حَوّلی شود، فوتی می خواهد و کوزه گری و صد البته باغ انگوری. تا که شاید حالی دوباره دهد ساقی و از نو بنا کند سور و بساط مستی و می اندازی. وگرنه مايیم و آن عادتِ همیشه. گیج و گنگ و بُغ کرده. ایستاده دست بر سینه، تا که کی برسد آن گاهِ موعود و آن پیکِ سوارِ مسعود. تا ترس خورده و حیرت زده، گوش تیز کنیم و بشنویم و بشکنیم در خود، از همهمه و هلهله ی مستانه و سرخوشانه ی رسیده از اطراف و اکناف این خانه. و بعد آرام و آهسته در گوش هم ندا در دهیم:
"آه... بَدا به روز ما. خوشا به حالِ اهالی باغ ِهمسایه ..."
والسلام.
Author: Amin Haghrah

۳ نظر:

ناشناس گفت...

nazari nadaram

mehrnaz

ناشناس گفت...

امين حق ره عزيز
سلام و خسته نباشيد
خواهش ميكنم از واژگان ادبيات پارسی در متونی كه می نويسيد، بيشتر استفاده كنيد...

با سپاس: سارنگ

ناشناس گفت...

سلام
چطوری پسرخاله.
هویت قبیح کم نیست... خرافات،تعصبات،...

امیر