درباره ساختن فیلم مستند

اغلب از خودم می پرسم چطور شد به مستند سازی روی آوردم؟ و البته گمانم خیلی ها که در اول کار فقط می خواستند فیلم بسازند و حالا فقط مستند می سازند دارند این سئوال را از خودشان می کنند. از آنها چیزی نمی دانم اما درباره خودم: من با کشیدن نقاشی وکاریکاتور شروع کردم و بعد یک دوره کار گرافیک در دانشگاه . اما فهمیدم که دلم می خواهد با چیزی کار کنم که بتوانم قصه ای با آن تعریف کنم. هیچ وقت نویسنده نبوده ام ... پس به انبوه شیفتگانی پیوستم که یک به یک هنرهایی که در آن اندک مهارتی داشتند را رها می کردند، تا شاید روزی از آن پله های قرمز بالا بروند .من هم با رویای ساختن فیلمی مثل پاریس تگزاس یا رفقای خوب یکی دو تا فیلم کوتاه داستانی ساختم و بعد با ساختن اولین مستندم: «سنگ قبری برای اردشیر» در سال 1380 تا به حال فقط فیلمهای مستند ساخته ام. البته منهای دوتا کار کوچک تجربی که آن وسطها ساختم .
چطور مستند می سازم؟
هنوز هم عاشق سینمای قصه گو هستم. کمتر فیلم مستند می بینم. از دوستداران جارموش، اسکورسیزی، برادران کوئن، بیلی وایلدر و از همه مهمتر نانی مورتی عزیز هستم ( که البته استثنای غریبی است. پیوندی خوش یمن بین دو نوع متفاوت سینما). بارها و بارها فیلم هایشان را می بینم و به طرز مذبوحانه ای سعی می کنم که از تکنیکهایشان تقلید کنم ! هنوز چیزهایی به اسم فیلمنامه کوتاه و بلند داستانی می نویسم و منتظرم شرایطی فراهم شود تا فیلم داستانی دلخواهم را بسازم. در واقع مستند هایم را تمرینی برای فیلمهای قصه گوی آینده ام می دانم. پس چرا در قالب فیلم کوتاه داستانی تجربه نمی کنم؟ شرایط بهتر و توجه روز افزون به قالب مستند درتمام دنیا و البته حضور انبوه تلویزیونها به عنوان سفارش دهنده اصلی فیلم مستند باعث شده اکثر ماها به این سمت برویم. چند کانال تلویزیون در سرتاسر این دنیای کوچک سراغ دارید که فیلم کوتاه سفارش می دهند؟ چند جا می شناسید که تهیه کنندگی فیلم کوتاه را می پذیرند؟ خب حالا تعداد مراکزی که فیلم مستند سفارش می دهند را بررسی کنید. نتیجه به سادگی نشان می دهد که چرا اکثر فیلمسازهای سینمای داستانی کوتاه ما یک به یک به سمت تجربه کردن در این سینما می روند. و البته لذت دیده شدن را نباید از نظر دور داشت. سینمای مستند در دنیا حامی ای همچون تلویزیون دارد که به فیلم کوتاه بسیار بی مهر تر است. و مراکزی که به بهانه های مختلف، از اعتراض سیاسی گرفته تا تجلیل از فردی خاص، بیشتر از نمایش فیلم مستند بهره می برند تا فیلم کوتاه. از نظر خیلی ها این پیشامدی بد و نابخشودنی در سینمای مستند ماست. از نظر آنها مستند ساز یک جور جانور غریبی است که به دنیا آمده تا رسالت خود را در سینمایی که به آن می گویند "چشم واقعیت" به بهترین نحو انجام دهد. مستند ساز آدم شریفی است که فقط مستند می سازد و صبح تا شب مقاله های اجتماعی و تحقیق هایی پر از آمار و ارقام واقعی می خواند و صد البته که از سینمای داستانی و تکنیکهای دروغینش متنفر است و آن را پست تر از دنیای مستند می داند. طبعا از نظر آنها تکنیکهایی که از سینمای داستانی به سینمای مستند واقعگرا کشانده شود حاصلی جز یک مشت فیلم جعلی نخواهد داشت.
این جمله وایلدر را خیلی دوست دارم که می گوید: «فیلمها عمرشان طولانی تر از نقد هاست.» ( و البته از حرف مفت آدمهایی که به هر مناسبتی باید درباره سینما نظر بدهند! ) همیشه فیلمهایی وجود داشته اند که غیر قابل برچسب زدن بوده اند. فیلمهایی که نمی توان گفت بالاخره مستند هستند یا داستانی؟ فیلمهایی که چنان به این دو گونه ی سینما وامدار هستند که باید برایشان ژانری جدا تعریف کرد. مثل فیلمهای نانی مورتی. فیلمسازانی که از مستند شروع کردند و تکنیکهای آنرا به دل فیلمهای داستانی شان بردند. مثل عباس کیارستمی و یا برادران داردن. فیلمسازانی که در عین توانمندی بسیارشان در ساخت فیلمهای داستانی موفق، نمی توانند از جذابیت سیال سینمای مستند چشم پوشی کنند و هر از گاهی با لذت فراوان به آن ناخنکی می زنند: جارموش و یا اسکورسیزی. و اجازه بدهید با جمله ای از گدار این جشن ِاسم شمردن ها را کامل کنم :«هر وقت فیلم داستانی می سازید به سمت تکنیکهای مستند می تازید و هر گاه که فیلم مستند می سازید چهار نعل به تکنیکهای قصه گویی یورش می برید!»
انحراف
می دانم که بعضی ها همچون من بعد ها این سینما را رها می کنیم یا دیگر به صورت حرفه ای به آن نمی پردازیم. اما آیا این تجربه ها یک انحراف خوشایند نیست؟ سینمای مستند خیلی چیز ها به من داده: با این فیلمها به جاهای غریبی سفر کرده ام. چه زندگی های عجیبی دیدم و چه دنیاهای انسانی ای کشف کردم (موادی برای فیلمهای داستانی بعد!!) . همچون نوازنده یک گروه جاز بداهه نوازی را تمرین کردم. همچون یک دکتر روانکاو محرم اسرار شخصیتهای واقعی ام شدم. خیانت را تجربه کردم و وفاداری را... و همه اینها را مدیون سینمای مستند ِعزیزم که همچون گردبادی در جاده مرا از جا کند و برد .
اما آیا ما چیزی به این سینما نداده ایم؟ آیا ما که با شوقی کودکانه و بدور از تئوری های از کار افتاده فیلم مستند مشغول ساختن فیلمهای بدمان به شیوه خودمان هستیم خواب این سینما را به هم نریختیم؟ سینمایی که در باره زندگی آدمهای واقعی فیلم می سازد اما کوچکترین اهمیتی برایش ندارد که محصولاتش برای همان آدمها غیر قابل فهم و بدتر از آن به راستی خسته کننده اند.آیا با خطاهایمان راهی برای بعدی ها باز نمی کنیم: که این طوری هم میشود عاشق این سینما بود. آیا ما حق نداریم کمی توی حیاط خلوت این سینمای مردنی ایران ول بگردیم؟ آنهایی که سینمای مستند را راستگو تر از سینمای داستانی می دانند و صداقت را شرط اصلی این گونه سینما ، آیا یک بار جرأت کردند سر آن دوربینها را از توی سوژه هایی که بوی مرگ و انقراض می دهند برگردانند و از آدمهای اطراف خود و درباره آدمهایی ساده شبیه خودشان فیلم بسازند؟ (برای این حرفم آماری ندارم! اما کافیست فیلمهای مستندشهری ای را که در ذهنتان مانده مرور کنید ... خب حالا تعداد فیلمهایی که نشان می دهد این مدرنیسم لعنتی هیچ چیزی در روستا ها و حومه شهر ها باقی نگذاشته را نیز مرور کنید...) آیا آن اندازه صداقت داشتید تا خودتان را و نسل تان را از پشت دوربین ببینید؟
اعتراف
من برای تاریخ سینمای مستندمان و برای مستند سازان پیشکسوتمان احترام زیادی قائل ام اما نه برای فیلمسازان غیرخلاقی که سالهاست دارند از روی دست آنها مشق می نویسند و البته هر جا که می توانند نیشی هم به ما می زنند. می دانم که جریان مستند سازی الان ما بسیار مغشوش است و سخت است که در این اوضاع رأی به درست یا نادرست بودن بدهیم . اما امید دارم که بعد از فرو نشستن گرد و غبار همه این بازیها یک چیز را بدست آورده باشیم : تماشاچی علاقه مند به این سینما را ... حالا که این نوشته را به پایان می برم اعتراف می کنم که بعد از ساختن مستند آخرم ( آقای هنر) مستند سازی دیگر برایم یک انتخاب اجباری نیست. حالا مثل یک جور مریض واری من و این سینما همدیگر را دوست داریم. من واقعا دوستش دارم اما به شیوه خودم!

author: Reza Bahrami nejhad

۲ نظر:

ناشناس گفت...

tasavor mekonam osulan chizi be name filme mostanad vojod nadarad'ke harche hast haghighate majoolist ke honarmand be vaseteye jahanbeniash khalgh mikonad. dar har hal hamin ke kasi gire mostanadat ast yani hanooz payash roye zamin asto motavajehe zendegist ke dar in vanafsa khod ghanimatist

ناشناس گفت...

فقط مي تونم بگم سينماي مستندي كه تو و موج سوارهاي هم دوره ي تو تجربه كردين باعث شد خيلي ها از ديدن فيلم مستند نترسن و براي اولين بار به اين فكر كنن كه مي شه بعد از ديدن يك فيلم مستند دروغ نگن!
و وقتي كه ميرن بخابن با خودشون نگن با كلاس شديما- به زحمتش مي ارزيد!!!