مردمان گیلان زمین، فراتر از نیمقرن است که همصدایی و همنفسی را با میراث آسمانی احمد عاشورپوربه تجربه نشسته اند. مجموعه ترانههایی که در عین پختگی و ظرافتِ در کلام و آهنگ، شیرین، صمیمانه، دلخواه و روحنوازند و حالا دیگر در بلندای تاریخ، برای قوم خوش قریحه و سختکوش گیلک الهامبخش و هویتساز. و البته که این ماندگاری و زایندگی، عجیب است که عجین بوده با سکوتی مدید به قامت همهی سالهای شنیده شدنشان از گلوی بغضآلود آقای ترانههای گیلکی تا به امروز، که نبودِ جان شیفتهاش سهساله شد. نخواندن و به نظاره نشستن و رنج بردن پنجاهسالهی احمدعاشورپور، رازیست که بسیاری رمزگشاییاش را خواستهاند و در توجیهش زیاده علت آوردهاند. مشی خاص سیاسی ( و البته عام آن زمان!) و خوی سرکش و معترض عاشورپور نسبت به منویات و مقدرات حاکمیت مقتدر وقت، از همان سالهای آغازین دهه 20 که زیر و بم ترانههایش به واسطهی صفحات گرام و هم امواج بلند رادیو به گوشها رسید، به زعم خیلیها همان دلیل موجه و ناگزیر نخواندنش شد و حبس دوسالهی بعد از بازگشت از سفر اروپای شرقی و ممنوعالفعالیت شدنش در ادارات و دوایر دولتی به حکم ساواک، که تا همیشه معتبر ماند! شهود متقن و محکمی بر عزلت گزینی ناخواسته و جبریش. به عقیدهی من اما، نه که هیچ این نباشد، به حکم همان ترانههایی که عاشورپور سروده است و آوازهایی که صاف و صمیمی و بیپیرایه خوانده، قصه رسم دیگری هم دارد.
برای فهم عاشورپور، باید نه به یارانی که برگزیده، نه به کارهای که برداشته و هم نه به آنجاهایی که قدم گذارده و در خاکش زیست کرده نگریست. عاشورپور را فقط و تنها فقط باید در متن ترانههایش جست و فهمید.
ترانهها ( بخوانید در گیلان زمین و هرجای دیگر این سرزمین) عمدتا از حیث موضوع و شان خلقتشان در چند دسته محدودند. ترانههای مذهبی- آئینی، ترانههای کار، ترانههای معطوف به محیط (که ملهم از طبیعتاند)، ترانههای اجتماعی، ترانههای سیاسی ( که عمدتا معترضند) و عاشقانهها.با این پیشفرض، به یقین تحلیل موضوعی 50 ترانهی منتسب به احمدعاشورپور که من شنیدهام ( هر چند مختصر و کوتاه) میتواند در درک شخصیتی و چیستی دلخواستهها و دغدغههای ذهنی آقای همیشهی آواز گیلان، موثر افتد.
آئینیها: در ترانههای احمدعاشورپور اگر از اشارات و کنایات گاه به گاه به آداب و رسوم بومی مردمان گیلان گذر کنیم، تنها اثری که ناظر بر آئینی ویژه سروده شده ترانهی "نوروز" است. این ترانه البته که مختص گیلان زمین نیست و مخاطبینش همهی وامداران تمدن پارسیاند.
ترانههای کار: کارسرودههای احمدعاشورپور کم نیستند. اما هیجکدامشان مستقل و قائمِ به این موضوع پرداخته نشدهاند. ترانههای ؛ اوهوی مار، بجار مرزانه دووی اوجور که آهو نتانه، پا بوکوبید دست بزنید آی زاکان، دریا طوفان، گندم دسته دسته، کلعلی جانم کل علی، شیرین لاکوی، با این که از کشت و کار زمین و صید دریا هم میگویند اما محوریتشان جایی دیگر است. کار در این دست ترانههای عاشورپوربدیهیست که فقط بهانه است برای از دل سرودنها.
ترانههای معطوف به محیط: اتمسفر قاطبهی ترانههایی که عاشورپور خواندهاست طبیعتاست و با توجه به علقهی عمیقش به فولکلور، فرهنگ عامه و هم فضایی که داستانهای شفاهی، آوازها ، نواها، آئینها و...از دل آن میجوشد، عوامل طبیعی ( جنگل، صحرا، چشمه، دریا..) بسیاردر آثاری که از او شنیدهایم حاضرند. باران، ایخودا بخس آفتابه و دریا طوفان، سه گانهایست که با گرایش بیشتر به همین عناصر طبیعی محیطی سرودهشدهاند. با این تفاوت که در این میان تنها ترانهی اول (باران) بی واسطه و مستقیم و البته بی حساب لایه های پنهان شعر، با طبیعت و از طبیعت سخن می گوید و آن دو دیگری، بیشتر ابزار دست ترانهسرایند برای نیل به امیال و مفاهیمی ورای آنچه که در ظاهر امر مینمایاند.
ترانههای اجتماعی: باز سه گانهاند. گیلانجان و مهتاب انزلی از زاد وبوم میگویند. از خاکی که هماره آرامِ جان ناآرام آقای آوازهخوان بوده است. و جادوی امید، ترانهای متفاوت که شور زندگی را و مرگِ یاس را وعده میدهد.
ترانههای اعتراضی-سیاسی: از میان تمامی آثار شنیده و نشنیدهی احمد عاشورپور، عصیان، تنها ترانهایست که رنگ اعتراضی دارد. "عصیان به خاطر همه و تو" را عاشورپور جوان در سال 1327، تحت تاثیر جریانات روشنفکری چپِ ضد سرمایهداری رایج و غالب، و ملهم از فضای سنگین و شرایط سخت حاکم بر جامعه، روی یکی از آهنگهای اپرای کراوغلی ساخت و آنگونه که از جان ترانه بر میآید و خالقش هم مصر به آن بود، مضمونی نه فقط سیاسی که عشقی و سیاسی دارد. این ترانه، واگویهی سرایندهاش است با محبوبهاش رعنا، که عهد میبندد به خروش و عصیان و دل کندن از جان و جهان تا آن زمان که سختی و حرمان به سر آید و دور غاصبان قدرت و زورمداران پایان گیرد و دنیای آرمانیِ ترانهساز رخبنماید و به سامان شود. نکته اینجاست که اینگونه ترانهسازی ( با موضوعیت مباحث سیاسی) در گذر زمان هرگز از جانب عاشورپور مکرر نشد.
عاشقانهها: در کارنامهی احمدعاشورپور اما عاشقانهها بسیارند. اوهویمار، آهو نتانه، گول مریم، نوکون ناز، پاچه لیلی( عامودختر)، عاشق بوبوم لیلی، پا بوکوبید دست بزنید، سیمای جان، دریا طوفان، دلارمم نشسته بر لب جو، دیل گیره یاره نیشانه، دختر صحرا، ای مه در انتظار تو، گندم دسته دسته، گول ابریشمه مانه تی زولفان، گول باران، ریزه ریزه سیاه خالان، همسایه لاکوی، جومعه بازار، کلعلیجان، تی دوریه دن نتانم، وقتی که خوانه شونه بسره، وارش باره، زهره، حاج خانومی، روز و شب، گول اِیله نوازش منه، جینگهجینگه جان، عصیان، خروسخوان، سرکوه بلند، شیرین لاکوی، شنگه یار، آی خودا بخس آفتابه، سورخه گول، غوصه کم بوخور کم، تره یار کشم انتظار، کوکبی جان، کوراشیم، لیلا رو بردن، مرغ جانم تا به سحر، پاییز بامو، پامج پامج، رفتم از برت. با مرور آن چه که پیشتر آمد و از تفکیک موضوعی آثار، آنچه که به وضوح برمیآید، این است که عشق فصل مشترک اکثر قریب به اتفاق ترانههای عاشورپور است. زندگی، کار، طبیعت و حتی سیاست، از منظر عاشورپور آغشته به عشق معنا میدهند و عشق به خاک و مهر به مردمانش است که دلیل خواندن است و لاغیر:"یکی از چیزهایی که همیشه من شکرگزار خدا هستم ( این) که نه فقط صدا داد به من. وقتی که زندان اعلی حضرت بودم و درآمدم و وضع مالیام بسیار بد بود، دو تا کنسرت به نفع خودم دادم. هیچوقت موسیقی رو نفروختم. برای اینکه میدونم موسیقی رو به عنوان یک کالا بهش نگاه نکردم که بایستی باهاش معامله بکنم، پول به جیب بزنم. دربار مهمان داشت، دعوت کردند از انجمن موسیقی ملی که من یکی از سه خوانندهی اون انجمن بودم که باید برنامه اجرا کنیم. گفتم من خوانندهی تودهی مردمم نه خوانندهی بزرگان. و نرفتم. اما آنجا که باید برای مردم بخوانم، بسیار آمادگی دارم. چرا که بسیار دوستتون دارم. و دوستشون دارم. همهی مردم رو دوست دارم. نعمتی بالاتر از این خدا نداشته که به من بده. همین رو داد!"1 عاشق، هماره آزاد است و به گواه این دلگفتهها و آن ترانهها، نه جبر زمانه و منع حکیمانه! که عاشقانه اندیشیدن و آزادنه زیستن دلیل نخواندن خودخواسته و پنجاهسالهی آقای ترانههای گیلان است. حالا به زعم من، بر ماست حرمت سکوت نیمقرنهای که هزینهی پاک ماندنش شد. که به سیاست آغشتن زندگانی مردی که دنیا را بی عشق هیچ میدید و خواندن را بی مهر مردمانش عبث، به گمانم نه روح رهایش را خوش میآید و نه رسم آزادگی ست.
پینوشت: 1- برگرفته از سخنان احمدعاشورپور در جریان کنسرت 1382. رشت
این یادداشت در شماره 19 نشریه دادگر به چاپ رسیده است.
Author: Amin Haghrah
دی ماه 89
ترانهها ( بخوانید در گیلان زمین و هرجای دیگر این سرزمین) عمدتا از حیث موضوع و شان خلقتشان در چند دسته محدودند. ترانههای مذهبی- آئینی، ترانههای کار، ترانههای معطوف به محیط (که ملهم از طبیعتاند)، ترانههای اجتماعی، ترانههای سیاسی ( که عمدتا معترضند) و عاشقانهها.با این پیشفرض، به یقین تحلیل موضوعی 50 ترانهی منتسب به احمدعاشورپور که من شنیدهام ( هر چند مختصر و کوتاه) میتواند در درک شخصیتی و چیستی دلخواستهها و دغدغههای ذهنی آقای همیشهی آواز گیلان، موثر افتد.
آئینیها: در ترانههای احمدعاشورپور اگر از اشارات و کنایات گاه به گاه به آداب و رسوم بومی مردمان گیلان گذر کنیم، تنها اثری که ناظر بر آئینی ویژه سروده شده ترانهی "نوروز" است. این ترانه البته که مختص گیلان زمین نیست و مخاطبینش همهی وامداران تمدن پارسیاند.
ترانههای کار: کارسرودههای احمدعاشورپور کم نیستند. اما هیجکدامشان مستقل و قائمِ به این موضوع پرداخته نشدهاند. ترانههای ؛ اوهوی مار، بجار مرزانه دووی اوجور که آهو نتانه، پا بوکوبید دست بزنید آی زاکان، دریا طوفان، گندم دسته دسته، کلعلی جانم کل علی، شیرین لاکوی، با این که از کشت و کار زمین و صید دریا هم میگویند اما محوریتشان جایی دیگر است. کار در این دست ترانههای عاشورپوربدیهیست که فقط بهانه است برای از دل سرودنها.
ترانههای معطوف به محیط: اتمسفر قاطبهی ترانههایی که عاشورپور خواندهاست طبیعتاست و با توجه به علقهی عمیقش به فولکلور، فرهنگ عامه و هم فضایی که داستانهای شفاهی، آوازها ، نواها، آئینها و...از دل آن میجوشد، عوامل طبیعی ( جنگل، صحرا، چشمه، دریا..) بسیاردر آثاری که از او شنیدهایم حاضرند. باران، ایخودا بخس آفتابه و دریا طوفان، سه گانهایست که با گرایش بیشتر به همین عناصر طبیعی محیطی سرودهشدهاند. با این تفاوت که در این میان تنها ترانهی اول (باران) بی واسطه و مستقیم و البته بی حساب لایه های پنهان شعر، با طبیعت و از طبیعت سخن می گوید و آن دو دیگری، بیشتر ابزار دست ترانهسرایند برای نیل به امیال و مفاهیمی ورای آنچه که در ظاهر امر مینمایاند.
ترانههای اجتماعی: باز سه گانهاند. گیلانجان و مهتاب انزلی از زاد وبوم میگویند. از خاکی که هماره آرامِ جان ناآرام آقای آوازهخوان بوده است. و جادوی امید، ترانهای متفاوت که شور زندگی را و مرگِ یاس را وعده میدهد.
ترانههای اعتراضی-سیاسی: از میان تمامی آثار شنیده و نشنیدهی احمد عاشورپور، عصیان، تنها ترانهایست که رنگ اعتراضی دارد. "عصیان به خاطر همه و تو" را عاشورپور جوان در سال 1327، تحت تاثیر جریانات روشنفکری چپِ ضد سرمایهداری رایج و غالب، و ملهم از فضای سنگین و شرایط سخت حاکم بر جامعه، روی یکی از آهنگهای اپرای کراوغلی ساخت و آنگونه که از جان ترانه بر میآید و خالقش هم مصر به آن بود، مضمونی نه فقط سیاسی که عشقی و سیاسی دارد. این ترانه، واگویهی سرایندهاش است با محبوبهاش رعنا، که عهد میبندد به خروش و عصیان و دل کندن از جان و جهان تا آن زمان که سختی و حرمان به سر آید و دور غاصبان قدرت و زورمداران پایان گیرد و دنیای آرمانیِ ترانهساز رخبنماید و به سامان شود. نکته اینجاست که اینگونه ترانهسازی ( با موضوعیت مباحث سیاسی) در گذر زمان هرگز از جانب عاشورپور مکرر نشد.
عاشقانهها: در کارنامهی احمدعاشورپور اما عاشقانهها بسیارند. اوهویمار، آهو نتانه، گول مریم، نوکون ناز، پاچه لیلی( عامودختر)، عاشق بوبوم لیلی، پا بوکوبید دست بزنید، سیمای جان، دریا طوفان، دلارمم نشسته بر لب جو، دیل گیره یاره نیشانه، دختر صحرا، ای مه در انتظار تو، گندم دسته دسته، گول ابریشمه مانه تی زولفان، گول باران، ریزه ریزه سیاه خالان، همسایه لاکوی، جومعه بازار، کلعلیجان، تی دوریه دن نتانم، وقتی که خوانه شونه بسره، وارش باره، زهره، حاج خانومی، روز و شب، گول اِیله نوازش منه، جینگهجینگه جان، عصیان، خروسخوان، سرکوه بلند، شیرین لاکوی، شنگه یار، آی خودا بخس آفتابه، سورخه گول، غوصه کم بوخور کم، تره یار کشم انتظار، کوکبی جان، کوراشیم، لیلا رو بردن، مرغ جانم تا به سحر، پاییز بامو، پامج پامج، رفتم از برت. با مرور آن چه که پیشتر آمد و از تفکیک موضوعی آثار، آنچه که به وضوح برمیآید، این است که عشق فصل مشترک اکثر قریب به اتفاق ترانههای عاشورپور است. زندگی، کار، طبیعت و حتی سیاست، از منظر عاشورپور آغشته به عشق معنا میدهند و عشق به خاک و مهر به مردمانش است که دلیل خواندن است و لاغیر:"یکی از چیزهایی که همیشه من شکرگزار خدا هستم ( این) که نه فقط صدا داد به من. وقتی که زندان اعلی حضرت بودم و درآمدم و وضع مالیام بسیار بد بود، دو تا کنسرت به نفع خودم دادم. هیچوقت موسیقی رو نفروختم. برای اینکه میدونم موسیقی رو به عنوان یک کالا بهش نگاه نکردم که بایستی باهاش معامله بکنم، پول به جیب بزنم. دربار مهمان داشت، دعوت کردند از انجمن موسیقی ملی که من یکی از سه خوانندهی اون انجمن بودم که باید برنامه اجرا کنیم. گفتم من خوانندهی تودهی مردمم نه خوانندهی بزرگان. و نرفتم. اما آنجا که باید برای مردم بخوانم، بسیار آمادگی دارم. چرا که بسیار دوستتون دارم. و دوستشون دارم. همهی مردم رو دوست دارم. نعمتی بالاتر از این خدا نداشته که به من بده. همین رو داد!"1 عاشق، هماره آزاد است و به گواه این دلگفتهها و آن ترانهها، نه جبر زمانه و منع حکیمانه! که عاشقانه اندیشیدن و آزادنه زیستن دلیل نخواندن خودخواسته و پنجاهسالهی آقای ترانههای گیلان است. حالا به زعم من، بر ماست حرمت سکوت نیمقرنهای که هزینهی پاک ماندنش شد. که به سیاست آغشتن زندگانی مردی که دنیا را بی عشق هیچ میدید و خواندن را بی مهر مردمانش عبث، به گمانم نه روح رهایش را خوش میآید و نه رسم آزادگی ست.
پینوشت: 1- برگرفته از سخنان احمدعاشورپور در جریان کنسرت 1382. رشت
این یادداشت در شماره 19 نشریه دادگر به چاپ رسیده است.
Author: Amin Haghrah
دی ماه 89
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر