این خانه، خالی ست
عجیب است و مقداری آزاردهنده که در ایران، هنریک یوهان ایبسن نروژی (۱۸۲۸-۱۹۰۶) را با آن عظمتش در حوزه ی ادبیات نمایشی، بیشتر به خاطر مهرجویی و سارایی که با نگاهی آزاد از خانهی عروسکش ساخته است می شناسند. به هر حال در وصف سترگی و جاودانگی آثار ایبسن همین بس که هر هفته ۱۳۰ سالن تئاتر در سرتاسر دنیا، یکی از نمایشنامههایش را برروی صحنه میبرند و دوستداران هنر نمایش هر بار از دریچهای نو، جهان غریب و پر دغدغهی خالق آثار بیمانندی همچون کاتلینا (۱۸۵۰)، وایکینگها در هلگلاند (۱۸۵۷)، اتحادیه جوانان (۱۸۶۹)، دفتر شعرِ خرس شکنجه شده (۱۸۷۰)، امپراتور و گالیله (۱۸۷۳)، ارواح (۱۸۸۱)، دشمن مردم (۱۸۸۲)، مرغابی وحشی (۱۸۸۴)، ایولوف کوچک (۱۸۹۴)، وقتی ما مردگان از خواب برمی خیزیم (۱۸۹۹) را مشتاقانه به نظاره مینشینند؛ و البته که شاعر، نمایشنامهنویس و منتقد مؤلفی همچون او حتماً این شایستگی را داشته که سال ۲۰۰۶ را هم بخاطر یکصدمین سال درگذشتش، «سال ایبسن» نامیدهاند.
اما خانهی عروسک (۱۸۷۹) نمایشنامه ای که از ۵ تا ۱۵ آذرماه ۸۸ توسط گروه نمایش «فرهنگ» و به کارگردانی محمدرضا حسینزاده، در سالن آمفی تئاتر ارشاد انزلی به روی صحنه رفت، به یقین مطرحترین و جنجالیترین اثر ایبسن است. این اثر آنقدر تلخ و بدبینانه به زندگی، نهاد خانواده و موجودی به نام زن اروپایی نگاه میکند که در زمان خود (اروپای قرن ۱۹) به مذاق کمتر کسی خوش آمد و آنقدر سنت ستیز است که بسیاری را بر علیه خودش شوراند. این البته درست از جنس همان دغدغههایی ست که داریوش مهرجویی را به ساختن فیلمی با نگاهی جدی به همین شاهکار ادبی فرامیخواند. مهرجویی همان زمان درباره فیلمی که ساخت گفت: «چون حال و هوای این نمایشنامه که در قرن ۱۹ نوشته شدهاست، شبیه حال و هوای حال حاضر ایران است، این نمایشنامه را انتخاب کردم!». با این اوصاف اجرای نمایش خانهی عروسک، از آن رو که از معدود شاهکارهای ادبیات نمایشی جهان است که در همهی این سالهای حیات هنر مدرن در جزیره، بر روی صحنه رفته است، قابل تأمل و نیازمند مداقه و نقد و نظر مینماید:
یکم: اساساً هنرمند( فرقی نمیکند اهل کدام نحله و فرقهی فکری و عقیدتی یا شاخه و گونهی هنری باشد) برای آنکه اثرش مؤثر باشد و تلاشی که برای خلق موجودات هنری میکند به بیراهه نرود، باید که در تلاشی مضاعف دامنهی معلومات و ذخایر داناییاش را بگستراند تا که قدرت تمیز و تواناییِ انطباق و انتخابش بالا رود. در نبود دانایی و آگاهی مکفی، کشف و پرورش و آنگاه به تصویر کشیدن معارف انسانی و اخلاقی ِ مد نظر هنرمند، امری بعید و دور از ذهن مینماید. این امر البته که برای یک کارگردان تئاتر، در جهت سامان بخشیدن به اثر هنریش، اولین قدم از مسیر به رخ کشیدن همان معارف اکتسابی است.
متأسفانه ازانتخاب نمایشنامهی«خانهی عروسک» برای اجرای عموم، این گونه برمیآید که اینبار نیز همان «معرفت» حلقهی مفقودهی ماجراست! گمان میرود در پروسهی خوانش و گزینش متن برای کشانیدنش به روی صحنه، تنها چیزی که به چشم نیامده و دیده نشده است، چیستی و چرایی اثر و هم مقتضیات و امکانات و چگونگی به سامان کردنش است، طوری که اقلکن، حقِ حداقلی ِ مطلب ادا شود!
متأسفانه ازانتخاب نمایشنامهی«خانهی عروسک» برای اجرای عموم، این گونه برمیآید که اینبار نیز همان «معرفت» حلقهی مفقودهی ماجراست! گمان میرود در پروسهی خوانش و گزینش متن برای کشانیدنش به روی صحنه، تنها چیزی که به چشم نیامده و دیده نشده است، چیستی و چرایی اثر و هم مقتضیات و امکانات و چگونگی به سامان کردنش است، طوری که اقلکن، حقِ حداقلی ِ مطلب ادا شود!
دوم:«خانهی عروسک» یک نمایشنامهی کلاسیک است. يکي از وجوه نمايشنامههاي کلاسيک، فراگير بودن آنهاست. نمايشنامههای اینچنینی اين قابليت را دارند تا که در هر زماني و هر کشوري فارغ از محل تولد خودِ نمايشنامه، بهروي صحنه بروند و هربار حرفي تازه براي گفتن داشته باشند. نمونهی خوبتر و ملموسترش هم آثار نمایشی شکسپیر است که بسیار و به انحای مختلف اجرایش مکرر میشود. اما اجرای کارهایی از این دست، مقتضیاتی و رعایتِ موازین و قواعدی را هم میطلبد. عموماً متونی اینچنینی را میبایست یا متعهدانه و با لحاظ همهی مؤلفههای آورده شده و تثبیت شده در بطن و سطحِ اثر توسط نگارنده (از اتمسفر قصّه، صحنه و دکور و نور و صدا و لباس و ...گرفته تا گروه عوامل کارگردانی وبازیگری) به مرحلهی اجرا گذارد یا در غیر این صورت، برای اجرایی مدرن و امروزیتر باید که با حفظ جان مایهی اثر فرم و لحن و تصویری بدیع و متفاوت از نسخهی اصل به مخاطبین ارائه کرد. که البته خانهی عروسک ِگروه «فرهنگ»، در اجرایی که دیده شد، در برزخ این دو سرگردان است وهیچکدامش را نخواسته یا نتوانسته که به صحنه بکشاند.
سوم: بازیگری، رکن رکین هر اثر نمایشیست. اصولاً از بَر کردن و ادا کردن صدها دیالوگ و مونولوگ کوتاه و بلند رو به روی تماشاگر را نمیشود گفت بازی! بازی فرایندیست که از فهم جان ِ اثر آغاز و با انتقال مفاهیم اکتسابی به سمت نظارهگر پایان میپذیرد. بازیگر در سطحیترین و سادهترین حالت، یک مِدیوم است برای بیننده. واسطهای که روح و جانش را پرورده تا با صداقت و بیپیرایه به تماشاگر بنمایاند آن چه را که بیننده خود به تنهایی در درک بصریاش عاجز یا کم توان بوده یا که از تیررس نگاهش خارج است. بازیگری اما در خانهی عروسکِ محمدرضا حسینزاده بیشتر به یک شوخی می ماند! سپردن نقش اول و به عبارتی موثرترین و پررنگترین پرسوناژ داستان (نورا) به بازیگری که علیرغم همّت متعالیش در امر محفوظات ۱۵۰ دقیقهای! هرگز نتوانسته به درک فرق عظمای [نمایش] «خروسک پریشان» ِ داوود کیانیان (1) و «خانهی عروسک» هنریک ایبسن نائل آید، حتمِ به یقین یکی از عوامل کسالتبار بودن و ملال آور جلوه نمودن اثر است. بازیهای دفرمهی تکراری، لحن لایتغیر و یکنواخت، عدم تناسب احساسات نهفته در متن با احساساتی که از حالات چهرهی(میمیک) بازیگر متصاعد میشود، بدن غیرمنعطف و بهخصوص خلاء جدی درک مفاهیم ناظر به متن، نه فقط ضعف و کمتوانی نقشآفرینی «ماریا عباسنیا» را در نقش نورای خانهی عروسک به تماشا می کشاند بلکه به غیر از معدود لحظاتی ازایفای نقش هلمرِ مست توسط «فرهاد رحمانزاده» در فصل پایانی نمایش، فصل مشترک بازی اکثر نقش آفرینان این ماراتن دو ساعت و نیمه را نیز رقم میزند.
چهارم: کارگردان به تعبیری خداوندگار صحنه است. و خداوند، حضورش در همه جای صحنه ملموس است. با این اوصاف باید پرسید که به واقع دراین خانهی عروسک، کارگردان در کجای کار ایستاده است؟! میزانهای باسمهای صحنه، قرینهسازیهای وحشتناک به بهانهی حفظ تعادل صحنه ( آن هم در زمانهای که حفظ وزن کلیت نمایش ارجحتر و اصلحتر از توزین بازیها در لحظه روی صحنه است) ساخت قابهای تک نفره و جفتی ِتابلو! در تمامی طول نمایش که فقط و تنها فقط برای ثبتشدن در آلبومهای شخصی خانوادگی به کار میآیند، نورپردازیهای کم خلّاقه، تا جایی که از زمان و مکان معنا زدایی میشود! موسیقی نچسب و ناهمگن با کلیت نمایش( البته به غیر از فصل ابتدایی) طراحی خام دستانهی صحنه و لباس ( تا آنجا که پوشیدن لباس مامورین شرکت گاز در قرن ۱۹ و به تن کردن کراوات زیر لباسخواب موجه جلوه میکند!) و بسیار بیشتر از این، از شاهکارر ایبسن معجونی عجیب می سازد که تماشاگر نگونبخت را از روی صندلی اش در سالهای پایانی دهه ۸۰ میکند و یکسره پرتش میکند به سالهای میانی دهه 60، درمیان همهمه وهیاهوی تئاترهای متعهد، سربهزیر، بیادعا و دِلی ِمدرسهای!
پنجم: دنیای مدرن بیرحم است. هرکس که نو نشود و حرف نو نزد مجالیش به همراهی نیست. هنر هم البته که قاعدهاش همین است. زبان ِ هنر هر روز نو می شود و این نو شدن عجیب کار را برای اهالیش سخت تر میکند. عمده مشکل خانهی عروسک ِ گروه فرهنگ هم البته همین است؛ کهنگی! که این خود مسألهی فراگیر تئاتر جزیره هم هست. شاهدش هم تمام کارهایی که طی چند ماههی اخیر به روی صحنه رفته است و هیچ قرابتی با جهان مدرن و هنر پیشرو نداشته اند. «لیلا» و «چیستا»ی بهزاد دوگوهرانی، «میراث» تعاونی و «خانهی عروسک» حسینزاده، همه از یک تبارند؛ محصول ِکمخواندن و کمدیدن! گرد دیروز بر تنشان نشسته و زبان امروز را نمیفهمند. لباس کهنه به تن کردهاند و به جشنواره ها راهشان نمی دهند!
و البته که تئاتر جزیره درد دیگری هم دارد. نمایش در انزلی مستقل نیست. متولی مردمی تئاتر (انجمن نمایش) در اغماست! و دیگر مردم تئاتر را دوست ندارند! از میان چهار نمایشی که ذکرش رفت و به صجنه آمد، دو تای اولیش محصول یک حرکت سنتی خصوصی خانوادگی سه نفره است که سالهاست (با حفظ کادر مرکزی) خروجیاش همینی است که هست، و دو تای دیگر انگار مخلوقاتی حکیم فرمودهاند که به یمن حضور مستقیم ِ عینی و عملی متولیان فرهنگی و هنری در کار (که همین حضور این گونهشان هم خود غنیمتیست) قوام و دوام یافتهاند. سیاستهای اعمال شده به خصوص توسط مدیریت پیشین فرهنگ، بدجوری دنگ هنر را زده و اهالی تئاتر را ناجوانمردانه از خانههاشان رانده! شاید جناب ایبسن خوشش نیاید از این که دیالوگ پایانی خانهی عروسکش، که برای هلمرِ تنها و نگونبخت نوشته این جا مصادره به مطلوب شود، اما با احترام فائقه به روح بلندش باید گفت: «این خونه خیلی وقته خالیه...»
پی نوشت:
1: خروسک پریشان، آخرین کاری ست که در آن «ماریا عباس نیا» را در قامت یک بازیگر بر روی صحنه دیده ام.
1: خروسک پریشان، آخرین کاری ست که در آن «ماریا عباس نیا» را در قامت یک بازیگر بر روی صحنه دیده ام.
Author: Amin Haghrah
آذرماه ۸۸
۷ نظر:
سلام و خسته نباشی.امیدوارم در نقدهایمان موارد زیر را بیشتر رعایت کنیم تا خدای ناکرده به شان و شخصیت منتقد و خالق اثر هنری خدشه ای وارد نشود.1.پرهیز از حب و بغض یکسونگری و جانبداری2.جلوگیری از قطعی انگاری در هنگام بررسی3.بررسی همه جانبه مبتنی بر بخشهای مثبت و منفی اثر4.خیرخواهی و عطف به بهبود اثر5.ارایه اصلاحات پیشنهادی و راه حلهای کار امد6.ارایه دلایل و اسناد و مدارک متقن در مورد دعاوی مطرح شده
سلام دوست عزیز
وبسیار سپاس از بابت نقدی که بر این نقد نوشتید
واما...
یکم.یکسونگری بر چه و جانبداری از که؟!!!
دوم. اگر قطعیتی نبود که اساسا نقدی لازم نبود! و البته که مخاطب حق دارد از زاویه ای که خود می پسندد به اثر بنگرد همان طور که خالق اثر محق است از دریچه ای که دوست می دارد به مقوله هنر نظر بیاندازد.
سوم. نقد اساسا یعنی کشف نقص. گمان نمی کنم اتفاق مطلوبی باشد اگر منتقد بابت رعایت بدیهیات و مقتضیات بنیادین و پایه ای خلق یک اثر برای خالق باتجربه اش چیز بنویسد و تمجیدش کند! تا به حال دیده اید مصحح ِ (بخوانید منتقد) اوراق امتحانی، زیر پاسخ های درست خط قرمز بکشد؟!
چهارم. بزرگان گفته اند" دوست تو کسی است که کاستی هایت را به تو بگوید". نگارنده این جا به زعم خود همین ها را گفته است. البته در راستای بهبود اثر!
5 و 6. در یادداشت فوق، در پنج بند به طور مفصل به واسطه ی ارجاعات و مستندات به جان اثر و آن چه که بر روی صحنه به معرض تماشا گذارده شد مواردی آمد که به گمانم توجه به آنها می تواند در امر حل مساله تا حدودی مفید به فایده شود..
و اما درباره "دعاوی طرح شده"؛ مگر خبری بود؟!
1.بنده نقدی بر نقد شما ننوشتم وتنها هدفم این بود که چارچوب نقد نویسی را متذکر شوم.2.اینکه با قاطعیت تمام دامنه معلومات و ذخایر دانایی و معارف انسانی و اخلا قی هنرمندی را زیر سوال ببریم و او را نادان بدانیم دلیل بر این است که خود باقرالعلوم هستیم و اگر واقعا چنین است اشکالی ندارد دیگران رانادان تصور کردن.3.تا کنون می پنداشتم که تنها از دید یک مخاطب به اثر نگاه کرده اید و دیدگاه شخصی خود را نوشته اید(طبق گفته خودتان در بند دوم)اما گویا در مقام تصحیح کننده اوراق امتحانی(کدام امتحان؟!!!)(تصحیح فقط در خور معلمان است)بر امده اید گویا فراموش کرده اید که ما هر دو شاگردان استادی بودیم که اکنون شما خود را معلم ایشان می دانید و زیر اشتباهاتش خط قرمز می کشید!!!4.دوست خوبتر کسی است که اگر در توانش است راه حل هم نشان بدهد.5.شما تنها در مورد بازی دو بازیگر نقش هلمر و نورا نقد نوشته اید و معنایش این است که دیگران اشکال و اشتباهی نداشتند که اگر این طور بود چرا تقدیری از بازی خوبشان نکردید؟!دوست عزیز تعریف و تقدیر به حق هم بخشی از مقوله نقد به حساب می اید.
سلام بر امین عزیز، ممنونم از نقد خوبتون من که استفاده کردم. البته باید اضافه کنم دیدگاه بسیار آرمانی و تاریکی دارید. آرمانی از این نظر که فراموش کردید در شهرستان بندر انزلی و با امکانات و نیروهای این شهرستان دارید نمایشی رو می بینید. البته حق دارید بعنوان یک تماشاگر کاری بدون اشکال و یا کم اشکال ببینید.اما این کار بعنوان یک اجرای نمایش قابل قبول برای اکثر تماشاگران بود و هدف این کار نیز اجرایی عمومی بود با توجه به نظر اکثر تماشاگران نمایش با توجه به اشکالات موجود که شما هم در نقدتون گفتید قابل قبول بود. بعلاوه آنقدر هم که شما تلخ ذکر کردید. همه نمایش بد نبود و نقاط قوتی داشت که باز هم از زبان تماشاگران بیان شد. واما در مورد عدم مطالعه: همانطور که شما می دانید کار های بزرگ زحمتهای بزرگ دارد مخصوصا کاری از هنریک ایبسن که اصلا نمی شود بدون مطالعه انجام شود؛ واگر بدون مطالعه انجام می شد تفکراتی که از تفکرات متن و نویسنده بود کشف و در کار اجرا نمی شد. که آنچه بازتاب تماشاگر بود نشانه آن بود که گروه اجرایی توانسته بود تفکرات ذکر شده را به درستی منتقل نماید. و در پایان ضمن تشکر مجدد از نقد خوبتان بعنوان یک برادر کوچک پیشنهاد می کنم که در نقد هم نقاط مثبت و هم منفی را باهم ببینید تا افراد با نقطه نظرات شما به پیش بروند و امیدوار باشند که می توانند. وقتی یک سویه به مسئله نگاه شود باعث دلسردی می گرددو همین حرکتها نیز متوقف می شود.
با تشکر دوست کوچک شما
برای دیدن جواب به این نقد به وب زیر مراجعه فرمایید
iruni.orq.ir
سلام.
عزیزانی که در کاسپی نو قلم می زنید. فراموش نکنید که هر کس از هر کجای دنیا مطالب شما را می خواند و سپس به قضاوت می نشیند. شما در نوبه خود میزان سواد ؛ توانایی ؛ فرهنگ ؛ ادبیات ؛ هنر ؛ انصاف گرایی؛ عدالت نگری و... خود و شهروندان بندر را به دید عموم می گذارید.
لذا بر مطالبی که می نویسد دقت کنید یقین دارم که همه کاربران این وب جوان هستند و این را در نوشتار و خصوصا نقدهای فرهنگی و هنری و اجتماعی تان دیدم زیرا در غالب این مطالب و مواضع ، احساسات شما بر منطق تان بسیار می چربد و این برازنده مدعیان اصلاح در جامعه نیست.
من سالهاست که از شهرم دورم و گرد پیری هم بر رخسارم نشسته و موضوعات و رخدادهای زادگاهم رادر سفرهایم به شهر یا از دوستان و بیشتر از سایتها و وبلاگهای شهرستان دنبال می کنم . عمرم در محافل دانشجویی و آموزشی و فرهنگی سپری شده از اوضاع فرهنگی شهر هم بی اطلاع نیستم اما دوستان من ، تمام هنر و هنرمندان یک ( به قول شما) جزیره دیرینه پا همانی است که شما نوشتید؟! یعنی اینقدر نویسنده بر اوضاع فرهنگی و هنری شهر مسلط است که در زمینه همه فنون نظر داده ، حکم صادر کرده و به معرض اطلاع عموم گذاشته است. و اگر بگیریم که این فرض درست باشد این نویسنده نابغه دست پرورده چه کسی بوده ؟ آیا بی مکتب افلاطون شده است؟
با دست خود تیشه به ریشه فرهنگ و هنر شهرمان نزنیم. انصاف را هیچگاه فراموش نکنیم و اگر غرض شخصی با یکی از هنرمندان داریم اصالت هنر شهرمان را زیر سوال نبریم .
عزت زیاد
من کاری به نقدها و واکنشهای نسبت به آن کاری ندارم اما روی سخنم با این استاد دانشمند مدعی دانایی شهردوست وطن پرست متعصب است که اگرذره ای ناچیز ازجرات وجسارتی که در این جوانان منتقد دریا دل یافت می شود میداشت نام بی نشان خود را بر این جملات روشنفکر معابانه می انگاشت
ارسال یک نظر