میراث را آنطور که بروشورها و دیوارکوبها میگویند «تعاونی هنرمندان گیل و دیلم» تدارک دیده است و همین که توانسته تقریباً همهی قدیمیهای خوابسنگین تئاتر انزلی را یکجا گرد هم بیاورد و ازشان بازی بگیرد، معلوم میکند که از آن تعاونیهای کاربلد و درست درمان است! انتخاب متنی جداً انتقادی - اجتماعی با دستمایههای ایدئولوژیک که یکسره منتقد نحلههای عملی و عقیدتی زمانهی خود است، از بهرام بیضایی، با مختصاتی که البته بسیار زیاد میشود که منطبقش کرد و همسنگش دانست با شرایط و ضوابط حاکم بر این روزهای ما! آن هم در وضعیتی که تحقیقاً هیچ کجا ظرفیتی و رغبتی برای شنیدن صدای هنر منتقد نیست، خود از نکات مثبت و شایستهی تقدیر مدیران و مجریان این نمایش است. اما هرچه قدر ظرافت و نکتهسنجی اعضای تعاونی هنرمندان در انتخاب سوژه و متن ِناظر به وقایع روز قابلیت تقدیر دارد، نمیشود که انتظار داشت مخاطبین و ناظرین جدی تئاتر چشمانشان را بر نبایدها و نقیصههایی که دیدهاند، ببندند و عیوب کاری را که البته کم هم نیست فاش نگویند.
یکم.
این که هر اثر هنری خالقی دارد و هر کاری، کارگردانی از بدیهیّات است. بالاخره این از نشانههای تعالی فرهنگی و رشد شخصیّت اجتماعی ست که هر گروه یا شخصیّتی وقتی مرتکب عملی میشود یا که چیزی را که نیست خلق میکند، یا که ایده و عقیدهای را میسازد و به دیگران عرضه میکند، مردانه بایستد روبهروی طرف معامله و پاسخگوی شبهات و سؤالاتی شود که خود در ذهن حقیقتجو و پرسشگر مخاطب خودخواستهاش پدید آورده است. میراث اما با وجود خوبیهایی که کم نداشت، مخلوقی شد که انگار ناخواسته زاییدهشده یا که جبری و قَدَری و کترهای سامان گرفته، که هیچ کس از عزیزان گیل و دیلمی حتی در مراسم ختمش نخواست قیمومیت و مسئولیت ارتکابش را بپذیرد. دوستان هنرمندمان باید بپذیرند هنر شرکت تعاونی نیست. مخلوق هنری، فرزند یک اندیشهی خلاق است و در همه حال، جنس خوبش محصول یک فکر مدیریتی و راهبردی مستقل میتواند باشد. ترکیب کارِ گروهی ( آن طور که در همهی آگهیهای تبلیغاتی میراث، به جای نام کارگردان ِ نمایش حک شد) شاید یک زمانی در نظامات ارزشگذاری میانهی دههی شصت باب طبع و پسندِ دل مینمود، اما در فرهنگِ لغت هنر و هنروری زمانهی ما، یقیناً چیز اخلاقی و قابل دفاعی نمیشود. آخرش میشود مثل بچهی بی دیروز و فردایی که متعاقب یک ارتباط نامتعارف جمعی پسش انداختهاند!
دوم.
آنهایی که میراث بیضایی را از روی کاغذ خواندهاند حتماً تأیید میکنند، آدمهایی را که روی صحنهی تئاترملاقات کردهاند تفاوتی گاهاً ماهوی با آنهایی دارند که به واسطهی قلم آقای نویسنده بر پردهی ذهنشان تصویر کردهاند. از میان پنج پرسوناژ محوری داستان، جدای از کوچیک آقا و میانآقا ( آن هم نه به خاطر ایفای نقشی درخور و کم عیب، که به دلیل جانمایی درستترشان در قالبهای پیشساختهی آفرینندهی اثر) سه تای دیگر انگار به خاطر تحلیل شخصیّت ناصحیح گروه کارگردانی! اصولا آدمهای دیگری ورای آن چه که میل خالق اثر میکشد، درآمدهاند. آن طور که عیان است مبنای ساختمان میراث بر اساس تعارض، تقابل و کنتراست میان شخصیتها، طبقات و گروههای فکری وعقیدتی موجود در جامعهی ایرانی و نوع آرمانها و جنس نگاه و جهانبینیشان گذارده شده است. با این پیشفرض اگر نگاهی گذرا به شخصیتهای قصّه بیندازیم میبینیم که قرار بودهاست بزرگآقا شخصیتی مقتدر و نماد طبقهی سنتی ِ معارض هرگونه تغییر شود. میانآقا نمایندهی جماعت قشری، عافیتطلب و مقلد طیف قدرت؛ کوچکآقا معرف دستهی تازه به دورانرسیدههای منورالفکر ِ شیفتهی جهانی دیگر؛ و نوکر و کلفت، همان تودهی دردمندِ بی ارادهی سیاهبختِ محکوم به حمل بیمواجب همهی مصائب و شداید زمانه. اما آنچه که از وجنات اغلب مخلوقات نمایشی کارگروه تعاونی هنری هویدا بود، نه همهی اینها، که بیشتر شبه موجوداتی کاریکاتوریزه شده و مفرّح بود که انگار تمام همّشان را بر این گذاشتهاند که از سوی مخاطب چندان جدی گرفته نشوند! با تمهیدات اندیشیده شده از جانب گروه کارگردانی، بزرگ آقا و میان آقا، گذشته از قرابت فیزیکی، از بعد بلاهت و حماقت آن چنان با هم جور آمدهاند که در نزدیکترین تداعی مدل شخصیتی، تیم دو نفرهی لورل و هاردی را در اذهان جان میبخشند. البته که این واژگونهگی معنایی( گریز از عمق و رجوع به سطح) نه مسبّبش مجری نقش میان آقاست (که باید این گونه می بود) که طنازی و شوخ رفتاری بی قاعدهی بازیگر نقش بزرگآقا (که علیالاصول میبایست برای خلق فضای بازی هم که شده چهرهای مصممتر و معقولتر به خود میگرفت) این گونه انحراف معیاری را تدارک دیده است. کلفت و نوکر هم در این میان امّا با آن لحن تمیز و البسهی فاخر و سیمای بزک کرده(!) بیشتر به اشباحِ آدم سان ِ دل از دست شدهی متول، پیر، تنها، و اجاقکور قصههای دیکنز میرفتند تا مردان و زنان ِمسخ شده با طلسم سخت و سیاه ِ نادانی و بیعدالتی و تبعیض!
سوم.
هارمونی و همآهنگی یک اصل لایتغیّر در همهی ساحات هنر است. و این اتفاقاً در تئاتر بیشتر جلوه میکند. از این زاویه، میراث، یک اثر هنریِ ِ چندپاره و فاقد وزن و عیاری مشخص است. فقدان یک رهبری و کارگردانی ثابت و یکپارچه و عدم حضور ناظری تمامکننده و دانای به قواعد بازی، نتیجهاش شده است یک جور فالشی و خارجخوانی نمایشی. نشانهی اصلی این خصیصه نیز تفاوت آشکار و عیان ِ بافت ِ بازیها و میزانهای تعریف شده در کلیت نمایش با صحنههای نقشآفرینی سه مرد غارتگرِ اجنبی ست. در حالی که کلیت پیکرهی نمایش ِ مذکور در قالب اجراهای کلاسیک مدرسهای دهه شصتی گنجانیده شده است و به شدت از کمبود عناصر خلاقه و نوآورانه رنج میبَرد، بهرهگیری از فرمهای خام و ناپختهی کارگاهی-دانشجویی آن هم فقط و تنها فقط در آنجاهایی که دل ِمسبّبش خواستهاست، نه تنها میراث تئاتری ما را تکه تکه کرده؛ تماشاگر نگون بختِ نوآشنا به بازیهای روی صحنه را با یأس فلسفی عمیق و بحران کلافه کنندهی سخت فهمی مواجه میکند!
امّا میراث، اگر که دیگر ضعف های تکنیکی و تدارکاتیاش را به دیدهی اغماض بنگریم و یک جور زیرسبیلی ردّشان کنیم! حقیقتاً نویدبخش وقایع خوشآیند و امیدبخشی نیز برای جمعیّت کوچک تئاتری ِجزیره بوده است. این که قدیمیهای نمایش انزلی به خود آمدهاند و در جوار جدیدترها خودی نشان دادهاند. این که اقلکن در این پروسه، لباس عافیّت طلبی و کارهمیشگی ِ یکی به میخ و یکی به نعل را از تن بیرون کرده اند. این که تشکّلی هنری در قامت تعاونی، بالاخره توانسته است که همراهی و هم قدمی ِ متولّیان دیر باور و گوشت تلخ فرهنگ و هنر را تا سر حدّ بازی مستقیم روی صحنه داشته باشد! این که تلاش شد که در حدّ وُسع ِ مجریان، نمایش به معنی واقعی کلمه دیده شود؛ نه بساط ِشامورتی بازی و نه حرکات ِمحیّرالعقول و بیقاعدهی ژانگولر! این که نمایش ِ جزیره، پرید از خواب سنگین زمستانی و زدود گرد و غبار فترت و خمودگی دیرپایش را.... همهی این ها و بیشتر، خود اسباب خوشخیالی و گمان ِ نیک فرجامی هنر نمایش، این ودیعه ی موروثی ِ مهجور ماندهی گرانسنگ و دیرپای فرهنگی، را در اذهان پریشان و آزردهی دوستداران و خواهندگان گذشته و حالش پدید آورده است؛ که همین اندکِ ناتمام، هم البته برای جویندگان و پویندگان همیشگیاش، فرصتی و موهبتیست عظیم!
عکسها از: محمد بت دوار Author: Amin Haghrah / مهر 88
***
خبر تکمیلی: در مهرماه 88 نمایش میراث جهت شرکت در جشتواره استانی تئاتر فجر مورد ارزیابی قرار گرفت که توسط هیأت انتخاب رد شد. (به این ترتیب شانس حضور در جشنواره منطقه ای و کشوری تئاتر فجر را نیز از دست داد). گفتنی ست که از آثار هنرمندان انزلیچی، دو نمایش به کارگردانی بهزاد دوگوهرانی و وحید درویشی در میان 12 نمایش منتخب استان قرار گرفتند. اگرچه وحید درویشی به خاطر برخی مشکلات ترجیح داد که از شهرستان رشت در این جشنواره شرکت کند.
۳ نظر:
بسیار یادداشت خواندنی و بی طرفانه ای بود.
الف انزلیچی
چیزی که من توی اون نمایش جنگواره دیدم این نقد هم از سذش زیادیه
منم بانفردوم موافقم
واقعا این نقد هم از سرشون زیاده
ارسال یک نظر