درباره زندگی تئاتری ما


تفكرات ساختارشكنانه يك بازيگر دو شغله


یه روزی که تو حال و هوای گذشته و حال و آینده بودم یکی از دوستام ازم خواسته بود راجع به تئاتر بنویسم، هنری که توی ایران هیچ... (البته بی‌انصافی نکنم، یه توجه‌هایی برای رفع تکلیف بهش میشه، مثل تشکیل تعاونی هنرمندان به منظور...؟!! یا مصرف بودجه تخصیص یافته، پرکردن برنامه سالیانه و...؟!) منم هرچی فکرکردم چی بنویسم دیدم اگه بخوام راجع به تاریخچه اون و اینکه کی شروع شده، خاستگاهش کجا بوده، اولش مراسم آیینی بوده یا همینطوری برای سرگرمی بوده و... بنویسم، اینارو کسایی که استاد اینکار بوده و هستن توی کتابها و مقالاتشون بهش پرداختن و راحت‌(البته نه خیلی) با یکی دوتا کاغذ سبز و آبی خودمون یا این جدیده! 5 تومنی ‌(5هزار) میشه خرید و خوند و دانشمند تاتر شد! بعدش گفتم بیام اخبار تئاتر کشور رو بنویسم اما دیدم اونم توی هر روزنامه و مجله‌ای که ادعای فرهنگی بودنش میشه وجود داره! تازه این تکنولوژی چیکارکه نمی کنه! بشین پشت مونیتور (اوه...ببخشید صفحه نمایش) اون کلیدگنُدهه که اسمش یکی از تیمهای باشگاهی ایتالیاست رو بزن، همچی اخبار از سروکولت میره بالا که میشی مجله متحرک... خلاصه هرچی فکر کردم نتونستم به نتیجه‌ای برسم.
تو یه بعدازظهر کذایی که ازشدت خستگی نرفتم سرکار دومم و خونه خوابم برده بود. وقتی بیدارشدم گفتم حالاکه تعطیل کردم برم سراغ نمایشنامه‌ای که 3ماه پیش با کلی پایین بالا کردن تو نمایشگاه کتاب خریده بودم. بعله... شروع کردم به خوندن، اما همون صفحه اول این سؤال به ذهن ساختارشکنم خطور کرد که چرا نمایشنامه می‌خونم؟! اصلاً برای چی تئاتر رو دوست دارم و گهگاهی(!!) کارمیکنم؟! تازه... اسم خودم رو هم گذاشتم تاتری!! تو این اوضاع حالا بپرس کی نپرس و فکر بکن، تحلیل بکن بودم که یهو پریدم وسط خیابونای چاله چوله خودمون و فریاد زدم: یافتم... یافتم..... میگی چی رو؟! خب معلومه دیگه قربونت برم! موضوع نوشتنم رو که کلی آسمون ریسمون کردم. همون که برام شده بود بزرگترین معمای عالم، حتّی مهمتر از کرایه خونه، پول آب، برق، تلفن، گاز و ....
بله بله من می‌خوام بنویسم که ما تئاتر کار می‌کنیم برای چی؟! آره، برای چی؟؟؟!!! آخه این همه دردسر برای پیداکردن متن دست نویس اجرا نشده کم پرسوناژ (ببخشید کم شخصیّت) با کیفیت، همسو با شرایط روز جامعه، که تازه اگه تصویب بشه! بعدشم تلاش برای پیداکردن بازیگر (اونم از نوع دلسوختش، نه نازنازو)، جای تمرین، تحلیل متن، دورخوانی، حفظ، میزانسن اولیه، لباس، موسیقی، صحنه و... (آخ... خاطراتم دوباره زنده شدن). بعله... جونم براتون بگه... یه مرحله بازبینی، گرفتن مجوز اجرا‌، سالن‌، نوبت اجرا، بلیط فروشی، دعوتنامه برای خواص و ...! خب اینهمه کار رو انجام می‌دیم، کلی ازکار و زندگی می‌افتیم‌، جیبای سوراخمون سوراختر میشه که چی بشه؟! هیچ وقت این سؤال به ذهنتون رسیده که با این کارا میخواین به کجا برسین؟ چی داشته باشین؟ (اوه رفتیم تو فاز آنتونی رابینز، برایان تریسی، اسپنسرجانسون و...).
بله، بعله،بع‌له،اصلاً هدف ما،شما، اونا، اینا... همه‌مون چیه؟! هدف از نوشتن، بازی کردن، کارگردانی کردن و اجراکردن تئاتر چیه؟؟ این تئاتر، تیاتر، theatre یا هرچی که هست چی هست؟ به درد چی می‌خوره؟ باهاش چیکار می‌کنن؟ آپولو هوا می‌کنن؟ سبزی خرد می‌کنن؟ کارت سوخت پر می‌کنن؟ کرایه خونه پرداخت می‌شه؟ به آدم زن میدن (آه...)؟! خلاصه این آقای تاتر (باعرض پوزش از بانوان) به چه کاری میاد؟!بهش خب بهش فکر کنین،حتماً حتماً بکنین.
دفعه بعد اگه کرایه خونه‌ام جور شد، بدهکار نبودم ،چک برگشتی نداشتم و یه روز دیگه تونستم استراحت کنم حرفام رو ادامه میدم!

Author: Keyvan Yousefi شهریور 88

درباره‌ یعقوب کوچکی‌زاد

ارباب آبها و حلقه‌ها
درباره‌ی یک عمر زندگی ورزشی یعقوب کوچکی‌زاد



چند روز پیش کتابچه‌ای به دستم رسید تحت عنوان «تاریخچه‌ی ژیمناستیک در گیلان» که در اوایل سال 88 ، به بهانه‌ی پاس‌داشت سالها ممارست و سختکوشی یقوب کوچکی‌زاد در عرصه‌ی فرهنگ و ورزش این مرزو بوم، توسط فرزندانش (فرامرز- افشین- کریم) به صورت محدود، غیررسمی والبته رایگان چاپ، توزیع و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفت. جدای از فرم و شاکله‌ی ظاهری این اثر مکتوب که به یقین می‌توانست بهتر و مطلوب‌تر از آن چه که عرضه شد تدارک دیده شود، در این مجموعه نکات بدیع، جالب و ارزش‌مندی از تاریخ یکصدساله‌ی اخیر انزلی و تاثیر به‌سزای ساکنین و شهروندان پیشرو‌اَش در رشد و توسعه‌ی فرهنگ نوین شهرنشینی ِ ایران معاصر و متعلقاتش ارائه گردیده که خواندن و روایت بخش هایی از آن حداقل برای مخاطب انزلی‌چی خالی از لطف نمی‌تواند باشد:

یعقوب کوچکی‌زاد به سال 1298 خورشیدی در بندرانزلی به دنیا آمد، ولی شناسنامه‌ی او را متولد 1300 خورشیدی ذکر کرده‌اند. وی فرزند یوسف کوچکی‌زاد و نوه‌ی آقا کوچک طالقانی است. کودکی‌ش را بدون حضور مادر آغاز کرد و دوران تحصیلش را همراه جلیل ضیاءپور در دبستان سعدی بندرانزلی پی‌ گرفت. به گفته‌ی خودش درس ریاضیات جلیل ضیاءپورعالی بود و در موقع امتحانات به وی بسیار کمک می‌کرد. حدود سالهای 1305 الی 1307 خورشیدی همزمان با ایام کودکی یعقوب، در بنادر شمالی ایران به دلیل آمد و رفت روس‌ها، طی ساعات فراغت، گه‌گاهی حرکات ژیمناستیکی به صورت نمایشی اجرا می‌شد که موجب برانگیخته‌ شدن جوانان می‌گردید. کاری که امروزه هم در تلویزیون‌های جهانی نمایش داده می شود. در رشت هم سوای از پهلوانانی چون احمد درخشان، سید علی کم سخن و... که معمولا‍ بدن‌های سنگین و ورزیده داشتند و به خم کردن میله و پاره کردن سینی مسی می‌پرداختند یک نفر جوان ریزاندام به نام محمود چینی که بعدها محمود نامجو شد به حرکات آکروباتیک می‌پرداخت و چندسالی بعدتر قهرمان وزنه‌برداری جهان شد.
به هر حال در انزلی، یعقوب کوچکی‌زاد، قدیر بیشه‌بان و جلیل ضیلءپور مقدمات ژیمناستیک را از همین طریق از روس‌ها و لهستانی‌ها فرا گرفتند. در تهران هم دو آکروبات‌باز به نام‌های میراحمد صفوی و غضنفر جباری با حمایت های ژنرال ژادگونی و میرمهدی ورزنده در باغ ملی تهران کارهای نمایشی انجام داده و ژیمنتاستیک را آموزش‌ می‌دادند.
با گذشت زمان اما مشغله‌ی پدر(یوسف کوچکی‌زاد) سبب شد که یعقوب همراه جلیل به تهران برود و مابقی تحصیلاتش را آنجا سپری نماید. فشار حاصل از تنگی معیشت اما موجب گشت که یعقوب مجبور به ترک تحصیل شود و به علت آشنایی با فن شنا وارد رشته‌ی ورزش گردد. دراین میان جلیل ضیاءپور به تحصیلات خود ادامه داده و در رشته‌ی نقاشی به مرحله‌ی استادی رسید. ضیاءپور همان کسی است که بعدها سبک کوبیسم را وارد نقاشی ایران کرد.

ورود یعقوب کوچکی‌زاد به تهران سبب شد به دلیل علاقه واستعدادش در امر ورزش در بوستان ورزش روبروی امجدیه (شیرودی فعلی) با میرمهدی ورزنده آشنا شود و همان جا مبانی علمی ژیمناستیک را بیش از پیش فرا بگیرد. به هر حال تاریخ نشان می‌دهد بنای ژیمناستیک نوین در تهران بوسیله‌ی چند نفر تهرانی و چند نفر مشهدی و یک نفر انزلی‌چی پایه گزاری گردیده است.
آشنایی کوچکی‌زاد با فنون شنا همچنین موجب شد که پس از حضورش در تهران به عنوان مربی شنا و معلم ورزش به استخدام اداره‌ی تربیت بدنی در‌آید. از خاطرات نقل شده در تائید توانایی وی به فن شنا می‌توان به این اشاره کرد که با دریافت یک ریال آن زمان شناکنان از یک سمت زیر کشتی‌های پهلو گرفته به زیر آب رفته و از طرف دیگر کشتی‌ها بیرون می‌آمد. همچنین در مسابقه‌ی قایقرانی که بین جوانان انزلی‌جی و جوانان ارمنی ساکن انزلی برگزار گردیده بود، چون تیم جوانان ارامنه قوی‌تر بود، شبانه زیر قایق ارامنه را با حصیر میخ‌کوب کرده تا اصطکاک بجود آمده موجب کند شدن حرکت قایق ارامنه شده، بدین ترتیب تیم جوانتان انزلی برنده شود! به‌گفته‌ی شاهدان عینی در نوجوانی وی را یعقوب آرتیست می‌نامیدند و زمانی که می‌خواستند ساعت کنونی را روی مناره‌ی انزلی قرار دهند چون ساعت از تنه‌ی داخل مناره بالا نمی‌رفت، به وسیله‌ی سیم بوکسیل ساعت را از بیرون بالا بردند. در همین دوران یعقوب با دریافت یک ریال دست‌های خود را با جوراب پشمی می‌بست و از بالای مناره بر روی سیم بوکسیل سُر خورده، پایین می‌آمد که شدیدا موجب تحسین تماشاگران قرار می گرفت. یکی دیگر از آرتیست بازی‌های یعقوب این بود که با دریافت یک ریال آن زمان از دیوار ساختمان عباس‌ اُف دادگستری سابق) بالا می‌رفت. به هر صورت استعداد ورزشی در یعقوب بدین طریق به عموم عرضه می شد.
در تهران ابتدا وی به عنوان قهرمان شنا و شیرجه وارد استادیوم امجدیه گردید اما حرکات نمایشی او در آب بسیار مورد توجه تماشاگران قرار می‌گرفت. آن طور که نقل شده است حتی در یکی از جشن‌های آن زمان که احتمالاً به سال 1317 بوده ، یعقوب را درون کیسه‌ای قرار داده و پس از بستن سر کیسه آن را به استخر امجدیه انداختند، یعقوب هم که قبلاً تدابیر لازم را اندیشیده بود بوسیله‌ی تیغی که در داخل یک چوب جای سازی کرده بود کیسه را پاره نموده و شناکنان به سطح آب آمده و مورد تشویق تماشاگران قرار‌گرفت.
یعقوب کوچک‌زاد، در ابتدای استخدامش در اداره‌تربیت بدنی چون کسی به مدرسه یهودیان نمی‌رفت به مدرسه‌ی کوروش که مخصوص یهودیان بود اعزام شد. در آنجا بود که معلم افرادی چون برومند بروخیم، صاحب بعدی هتل سینا در تهران و القانیان صاحب بعدی ساختمان پلاسکو در تهران و حییم نویسنده‌ی بعدی فرهنگ انگلیسی به فارسی گردید. معروفیت زودرس یعقوب در نوجوانی موجب شد که یک متخصص امر ورزش آلمانی که در تهران سکونت داشت( به نام ژوزف باروخ ) استعداد او را در امور ورزش کشف نموده و یعقوب را به سمت ژیمناستیک سوق دهد. یعقوب خیلی زود فنون علمی و حرفه ای ژیمناستیک را فرا گرفت. با یادگیری اصول علمی ژیمناستیک وی‌ را به عنوان معلم ورزش به اداره‌ی فرهنگ رشت انتقال دادند. در رشت او را به مدرسه‌ی شاهپور فرستادند. مدیر مدرسه به نام مهدی گرامی از کوتاه بودن قد یعقوب و اندام کوچک او ایراد گرفت. لذا یعقوب بلافاصله در اتاق مدیر یک پشتک و یک وارو روی متد علمی انجام داد که مورد تحسین مدیر مدرسه قرارگرفت. مدیر یعقوب را به نوبت بر سر کلاس‌های درس برده و پس از معرفی از وی خواست همان پشتک و وارو را در کلاس نیز اجرا کند. بدین طریق بود که وی مورد پذیرش و محبوبیت دانش‌آموزان مدرسه شاهپور قرار گرفت. بعد از مدتی آوازه‌ی نام این معلم جوان در سراسر مدارس رشت پیچید و توانست معلم ورزش مرکز تربیت معلم آن زمان شود. به همین لحاظ بسیاری از افراد سالخورده در شهر رشت هنوز به یاد دارند که یعقوب کوچکی‌زاده معلم ورزش آنها نیز بوده است، در حالی که فاصله‌ى سنی چندانی با یعقوب ندارند.

همانطور که ذکرش رفت یعقوب در دبستان یهودیان به عنوان مدرس پذیرفته شد و ژیمناستیک، شمشیربازی و پیشاهنگی آموزش می‌داد. او در مراسم گشایش استخر امجدیه از بلندترین دایو(10 متری) آن زمان به درون آب شیرجه رفت. در سال 1319 به پیشنهاد ورزنده برای اشاعه‌ی ورزش راهی سیستان و بلوچستان شد و در شهر بمپور نخستین معلم ورزش گردید. او خود تعریف کرده است که در بمپور آبگیر متروک و ترسناکی بود که بیرون شهر وجود داشت و به گمان اهالی محلی یک اژدها در آن زندگی می‌کرد. از همین رو در تمام آن سالها کسی به آن آبگیر نزدیک نمی‌شد. پس یعقوب در مقابل چشمان حیرت‌زده‌ی مردم وارد آبگیر شده و موجب فروریختن ترس اهالی بومی از آبگیر اژدها گردید. این چنین شد که به کمک او درآینده ای نزدیک بسیاری جوانان علاقه‌مند، فن شنا را نیز آموختند!
در سال 1322 کوچکی‌زاد به پیشنهاد دوباره‌ی میرمهدی ورزنده برای توسعه‌ی ورزش ژیمناستیک به رشت آمد. او با کمک مالی حاج اسفندیار سرتیپ‌پور توانست باشگاهی در خانه‌ی وی تاسیس کند و نخستین تیم ژیمناستیک را بنا نهاد. او به‌جای تشک‌های مدرن امروزی از کاه استفاده می‌کرد. چوب پارالل را خودش می‌ساخت و آهن‌های میله بارفیکس را به آهنگری به نام یوزباشی سفارش می‌داد تا برایش جوش دهد. در سال 1324 برای گشایش باشگاه نیرو و راستی تهران به مدیریت منوچهر مهران به تهران رفت و به پیشنهاد او مسابقه‌ای بین دو تیم رشت و تهران برگزار نمود. در سال 1327 دومین تیم ژیمناستیک را از نوجوانان انتخاب کرد در حالی که در ایران فقط دو تیم تهران و مشهد ژیمناستیک داشت. این تیم در مسابقات کشوری به مقام نخست رسید اما در کمال ناباوری تیم تهران را به المپیک لندن فرستادند تا این امر خود نمایان‌گر قدمت و سابقه‌ی سانترالیزم در امر ورزش ایران باشد که تا چه حد پایتخت‌نشینان به شهرستانی‌ها از گذشته‌های دور اجحاف می کردند!
باید دانست که کوچکی‌نژاد نظر دکتر بنایی (از هم دوره‌هایش و ریاست کل تربیت‌بدنی و پیشاهنگی کشور) را نیز جلب نمود و طی دعوت از او به رشت مقدمات احداث باشگاه ورزشی چهارم آبان( شهید باهنر و مخروبه فعلی) را فراهم ساخت، که زمین آن اهدایی حاج محمد جعفر چینی‌چیان بود.

یکی از نکات بارز زندگی یعقوب کوچکیِ‌زاد انتخابش به عنوان داور در مسابقات ژیمناستیک بازیهای آسیایی تهران است. در باره‌ی حضورش در ‌این مسابقات نیز نقل کرده اند، در هنگام برگزاری بازی‌ها، ورزشکاران چین و ژاپن که عکسهای ورزشی او را پیشتر دیده بودند، قبل از ورود به صحنه ‌ی ورزش، ابتدا به عنوان ادای احترام در مقابل یعقوب تعظیم می‌نمودند و بعد به کارشان می‌پرداختند. وقتی که علتش را از انها جویا شدند، اظهار داشتند که این مرد ( یعقوب کوچکی‌زاد) حرکاتی را که اکنون ما انجام می‌دهیم چهل سال قبل انجام می‌داده است!
یعقوب کوچکی‌زاد به سال 1357 پس از 37 سال خدمات دولتی به افتخار بازنشستگی نائل گردید. به علت علاقه‌ی وافر به امر ورزش حتی در ایام بازنشستگی نیز به عنوان معلم ورزش مدارس غیرانتفاعی فعالیت نمود و به پرورش نوجوانان پرداخت. وی با خدمات ارزنده‌ به ورزش گیلان همواره زندگی صادقانه و بی‌ریایی داشته و تنها درآمد او همان حقوق ماهیانه‌ی دولتی بوده و بدین لحاظ بعد از 37 سال خدمت هنوز نتوانسته است صاحب خانه گردد! تنها تشکر اولیاء دولتی از وی در روز 20 بهمن 1382 بوده است که در مراسم گشایش خانه‌ی ژیمناستیک شهر رشت، در جوار سازمان تربیت‌بدنی در خیابان نامجو با حضورسلطانی‌فر استاندار وقت گیلان و نوبخت نماینده‌ی مجلس از یعقوب کوچکی‌زاد بنیانگذار ژیمناستیک تجلیل شد. در حال حاضر این پیر ورزش گیلان که جنگ جهانی دوم را به چشم دیده و نهمین دهه از زندگی پر فراز و نشیبش را در زادگاهش سپری می کند، هنوز پیاده از یک سر شهر به سر دیگر شهر می‌رود، هیچ گاه خسته نمی‌شود و از سلامتی جسمی خوبی برخوردار است.
Author: Amin Haghrah : caspino.org
شهریور 1388

درباره چمن استادیوم فوتبال انزلی


تو كجا بوده ای چمن؟!

اگرچه شب پنجم شهریور 88 حرف از بارانهای پاییز و زمستانی ‌نبود، امّا مردمی كه زیر نور زیبای شبانگاهی پا به استادیوم كهنسال «تختی» انزلی می‌گذاشتند، خود‌به‌خود راهی به اولین سكّوی نزدیك می‌جستند تا زود و سریع «چمن» را ببینند. كنجكاوی و هیجان توی چشمهایشان دیدن داشت. گویی «چمن» به طرفة‌العینی جان و دل خسته‌شان را آرام كرده بود. رضایتی غریب در نگاهشان بود. یكی نبود بپرسد چه دیده‌اید مگر جز چمن؟ چمن كه این همه غریبی ندارد!
اما چمن، «غریبی» داشت. قصّه‌ی كهنه‌ای ست اما حقیقت داشت: شصت و دو سال بود كه هزاران هزار انزلیچی به دور این مستطیل جمع می‌شدند تا داستانی ببینند كه بی‌چمن نمی‌شد خوب تعریفش كرد! سالهای سال تماشاگران عاشق، دور چمنی كه چمن نبود، خون دل خوردند و هیچكس نیامد دندان بسازد برای این دهان. بازیكنان گریزپای ملوان در گل و لای زمستان گیر می‌كردند چون چمن نبود. مربی‌ها شكوه از زمین بدچمن داشتند و «بازی مستقیم» را از آن ناچار می‌دیدند. ملوان از فوتبال زیبا و رؤیایی می‌گریخت چون «چمن» نداشت. به راستی این «چمن» كجا بود كه شصت دهه گذشت و هیچ دولتمردی به یادش نیفتاد؟!
می‌گویند زمین فوتبال انزلی را مردم خودشان برای خودشان ساخته‌اند. شصت و اندی سال پیش بود كه انزلیچی‌ها با تیم‌های محلّه‌ای و میهمانان فرنگی‌شان، تب و تاب ورزش قرن را به این زمین کشاندند. دو دهه با درخشش تیم های «پرستو» و «پریسا» گذشت تا تیم «كلونی انزلی» از دل تیم های كوچكتر قد برافراشت. سرانجام چند دلاور آن روز بندر (جبار صمدی، رضا صالح نیا و دیگران) به عشق و سرمایه خود دست به‌کار شدند تا زمین اصلی سر و شکلی تازه بگیرد. آنها كه «عاشقی»، به دقت و فكر بیشتر می‌كشاندشان، سنگ‌های بزرگ در پی ِزمین كار گذاشتند تا باران انزلی از جدار سنگ‌ها به پایین كشیده شود و برود پایین (بعد از انقلاب به خیال بازسازی این سیستم زهكشی هوشمندانه را كندند و دورریختند). تا مدتها انزلیچی‌ها دور چمن می‌نشستند تا كلونی و بعدها ملوان ببینند. تا اینكه جام تخت‌جمشید اندكی پول حكومتی آورد و تربیت‌بدنی چهار ردیف سكّو ساخت. هرچه فوتبال انزلی بیشتر اوج می‌گرفت، سكّوها زیادتر می شدند و اندك اندك دورتادور زمین سكوی سرد و بتنی بود برای نشستن. امّا خود زمین و چمن همان بود كه بود!
در این سالها زمین انزلی تیم‌های زیادی را میهمان بود. از فوتبال تا «اسبدوانی» و «تماشای رئیس جمهور» روی چمن نحیف و فرتوت او بوده است! چندین رئیس و مرئوس و وكیل و شورایی آمد و رفت امّا دل نداشت چمن بسازد. دهها شهردار آمدند و رفتند اما مركز ثقل شهرنشینان انزلی را كه همین چمن بود، ندیدند. صدها نفر با لباس و اسب سفید آمدند و سكه‌ی آزادی و اتوبوس زرد، هبه دادند. چندین برابر این صدمیلیونی كه امروز برای چمن خرج شده، آمد و رفت و تیم ها بسته شد و وارفت، امّا چمن نساختند! عجیب نیست؟ می‌بینید كه انزلیچی‌ها حق دارند هیجان‌زده به تماشای چمن بروند.
یكروز كه هنوز هفته‌ای به بازی ملوان-استقلال باقی بود، به استادیوم رفتم. باران نرمی می‌بارید. چندین نفر آمده بودند ببینند كه واقعاً خوابها هم تعبیر می شوند یا نه. یكی از بازیكنان قدیمی ملوان هم بینشان بود. آرام آمد و گوشه ای ایستاد و چمن تر و تازه را تماشا كرد. وقتی می‌رفت هنوز ساکت و خاموش بود ولی چهره‌اش شادمانی کوچکی همراه داشت. از دور «اردشیر پورنعمت» را دیدم كنار چمن ایستاده بود و فكر می‌كرد. با خودم گفتم این چمن محقّق‌شده را بیشتر از همه باید به پای اصرارهای او نوشت. شگفتا كه یك مدیر دانش‌آموخته‌ی فوتبال چقدر می‌تواند با تصمیمی به سادگی یك چمن، اتّفاقی را كه شصت سال نمی‌افتاد، محقّق کند. می گویم «ساده» چون همین 100 میلیون تومان هزینه بازسازی چمن استادیوم انزلی، 2.5 درصد ِ هزینه‌های فصل جاری ملوان، سه درصد ِهزینه‌های فصل قبلش، یك درصد ِبودجه سالیانه شهرداری انزلی، 2‌درصد ِاعتبار عمرانی انزلی (غیر از عمران شهرداری) و 0.2 درصد ِبودجه عمرانی منطقه آزاد انزلی است.
جالب است بدانید همین هزینه‌ی چمن کذایی، با 0.047 درصد ِدرآمد سالیانه گمرک انزلی برابری می‌کند. یعنی با پولی که از گمرک انزلی نصیب دولت می‌شود و بسیاری از معضلاتش را (مثل ترافیک و صف کامیونها) مردم شهر با گوشت و پوستشان می‌پذیرند، می‌توان 2126 زمین چمن استاندارد (مثل همان که شصت سال انتظار تماشایش طول کشید) ساخت.
تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل!

Author: Arvin ilbeygi : caspino.org
شهریور 1388
* این یادداشت در روزنامه «گیلان امروز» نیز همزمان به چاپ رسیده است.