تاريخ موسيقی انزلی (1)

تاريخ موسيقی انزلی
نگاهي به موسيقی در ايران قديم

از آخرین مطلبی که درباره ی موسیقی نوشتم مدّتی طولانی می گذرد. آن هم در حدّ مقاله های کوتاهی که توسط دوست عزیز و هنرمندم عزيز قاسم زاده در روزنامه های محلی گیلان چاپ گردید. اما بعد از این بنابه تشویق دوستان عزیزم (محمد - امین - آروین) در موج نو بر آن شدم مطالبی را در مورد موسیقی در شهر انزلی دنبال کنم. تا چیزی درآید که هم اکنون شما عزیزان دنبالش خواهید کرد. هدف از نگاشتن این مطالب فقط ادای دینی ست که نسبت به این شهر و به اصطلاح موطن عزیزم دارم و بس و دیگر هیچ. البته {مدتي بلند} ایده ی اصلی در مغزم رفت و آمد می کرد تا روزی رسید که به دیده ی نگاشتن آستین بالا زدم. حال اگر نقایصی است بر من پوشیده بگیرید و اگر چیزی قابل اضافه کردن است مرا از راهنمایی هاتان بی نصیب نگذارید. به امید این که بابی شود برای منبعی تقریباً کامل به عنوان «سیری در موسیقی انزلی از بدو تا کنون». منتها قبل از آن به من اجازه بدهید نظری گذرا هرچند اجمالی به سرگذشت موسیقی ایران داشته باشيم تا سطح شهرما نسبت به میهن عزیز و بزرگمان در عرصه ی موسیقی مشخص شود و ببینیم تا چه حدودی تأثیرگذاری بر روی هم داشته اند. عیارش با شما عزیزان. در ضمن برای شرح حال و توضیحات مطالب لازم است منبع و سرچشمه را خدمتتان عرض کنم. سرگذشت موسیقی ایران جلد 1و2 اثر روح ا...خالقی، مجله ی هنرو موسیقی، سایت های مختلف موسیقی و کمی هم از اطلاعات شخصی خودم، در این زمینه کل مطالب را شامل می شود که قبلا از شما بابت کسری و نقصان پوزش می خواهم. لازم به ذکر است اگر از شخصی نام برده می شود فقط از اسم آن که معروفیت دارد استفاده می شود و از کلمات استاد استفاده نمی شود زیرا سخن از بزرگان است و اهالی موسیقی با سادگی میانه ی خوبی دارند.
موسیقی انزلی به بخش های مختلفی انشعاب می پذیرد: 1- موسیقی صیادی 2- موسیقی ساحل و لب دریا 3- موسیقی روستایی
اما به نظر می رسد همه ی این انشعابات به یک جا ختم می شود و آن صید و صیاد و دریا و قایق و ... است که توسط بزرگان موسیقی این شهر بارها ذکر شده است. (هدف این است که این بزرگان با ذکر نام و ارجحیت به شما معرفی گردند). البته موسیقی هایی نیز در اطراف به این شهر سرازیر شد. آذری، طالشی، جنوبی و... که هر کدام تأثیر به سزایی در شکل گیری موسیقی این شهر داشته اند. البته موسیقی عروسی بعد از انقلاب و قبل از انقلاب (لب دریایی) را نباید از نظر دور داشت که چه میزان مثبت و چه میزان منفی بوده اند. اما بگذارید دفعات آینده راجع به این دو صحبت کنیم.

آن چیزی که قابل ذکر است این است که موسیقی ما تا اواسط قرن نهم هجری جنبه ی علمی داشته است چنان که رساله هایی از ابونصر فارابی، ابن سینا، صفی الدین ارموی، قطب الدین شیرازی و عبدالقادر مراغه ای موجود است. اما بعد از این بزرگان انگار توقّف وحشتناکی بر عرصه ی موسیقی حکم فرمایی می کند. به دلیل مساعد نبودن اوضاع اجتماعی و باورهای مذهبی، هنرمندان آن دوره منزوی و موسیقی به طبقه ی پایین تر از اجتماع کشیده می شود که سیر سقوطی تا دوران صفوی ادامه داشته است به عبارتی کمتر کسی به فرا گرفتن این فن و هنر رغبت یافته است در نتیجه موسیقی ما به دست اشخاصی با طبقه ی پایین افتاد که تا درجه ی مطربی نزول کرد و هر از گاهی کسانی می آمدند اما بنابر شرایط مجال شکوفایی نمی یافت تا دوره ی سلاطین صفوی که بیشتر مسایل و مبانی مذهبی برای انجام نیات خود استفاده می کردند و با اين برداشت نادرست كه در اسلام هم موسیقی ارزشی ندارد و حرام شمرده می شود این هنر روز به روز ضعیف تر گردید. رجالی اندک نوازندگی در خفا می کردند که از ترسشان مورد تکفیر قرار نگیرند. و بعد مهاجرت به اسپانیا و هندوستان و ترکیه که آن هم داستانی است که شاید از آن هم سخنی بگویم که جالب است در آینده. عین مطالب را باز نویسی می کنم از کتاب سرگذشت موسیقی ایران اثر زنده یاد مرحوم روح ا... خالقی:
ادوارد براون انگلیسی می نویسد: یکی از رجال موسیقیدان ابراهیم میرزا بوده (شاعر و موسیقی دان و خوشنویس) و به دست برادر خود شاه اسماعیل دوم صفوی در سال 984 هجری قمری کشته شد. از نوازندگان دیگر دوره ی صفوی می توان به حافظ احمد قزوینی، حافظ جلاجل با خزری، حافظ مظفر قمی، حافظ هاشم قزوینی، میرزا محمد کمانچه ای، محمد مومن شهسوار چهارتای، شمس شتر کوهی ورامینی، معصوم کمانچه ای، محمد تنبوره ای، سلطان محمد چنگی، که البته بعضی از این اشخاص بعد ها در دوره ی زندیه باعث شکوفایی موسیقی خواهند شد. در زمان کریم خان زند شخصی به نام پریخان باعث شد که موسیقی در تردد در نزد دربار ارج و منزلت بیابد و در برهه ای موسیقی دارای مقامی بس بزرگ شد. به دستور کریم خان زند در تمام میدان های شهر شیراز و کرمان گروه هایی از نوازندگان جوان که شاگردان اساتید دوره ی حکومتی قبل بودند پویایی و شکوفایی موسیقی را منجر شدند به نوازندگی بپردازند و برای آنان جیره و مواجب از طرف دربار مقرر گردیده بود از صبح سحر موسیقی صبحگاهی با ساز و دهل وکمانچه تا موسیقی شام که با شیپور و و یا نی نواخته می شود. دورانی بس طلایی بر موسیقی گذشت اما با گذشت از این دوره ی حکومتی به قاجار، موسیقی درباری شد و در مجالس لهو و لعب در اتاقها و حرمسراهای شاهان قاجاری جاي گرفت. (البته ناگفته نماند که موسیقی مذهبی از این مساله مستثناست زیرا موسیقی مذهبی دارای ارجی بس شگرف بود. در ماههای حرام و ایام سوگواری، موسیقی تعزیه که تا کنون ادامه دارد تأثیری دیگر گذاشت که مبحثی جداست و بعدا این را توضیح خواهم داد که در شهر انزلی هم این موسیقی دارای مقام و منزلتی بوده) در دوره ی قاجار دو استاد به نام زهره و مینا و دیگری فتح الله شعاع السلطنه فیروز میرزای نصرالدوله در کمانچه و عبدالعلی معتمدالدوله در تار بوده اند و یادآوری می کنم در کتاب خمسه ی نظامی هم درباره ی موسیقی بسیار گفته شده و نوشته شده توسط نظامی گنجوی که مجال بحث نداریم و واگذار به خودتان می کنیم.
بماند که در دوره ی قدیم تر در زمان هخامنشیان و ساسانیان و اشکانیان ستاره های موسیقی افول ناپذیر بوده اند. در جریان باربد ِ نکیسا ( استاد باربد) که به غلط دو نفر تداعی شده اند و درست آن که بگوییم باربد ِ نکیسا، مي خوانيم كه در دوره ی خسرو پرویز و داستان مرگ اسب محبوب خسرو پرویز که دستور داده شده بود که مرگ اسب شبدیز نباید که به زبان آورده شود چون شاه سر از بدن آن شخص که این خبر را ببرد جدا خواهد کرد. تا این که باربد نکیسا با نواختن ساز خود این موضوع را به شاه فهماند. پس در زمانهای مختلف از قراین پیداست که موسیقی چه اوج ها و سقوط هایی داشته است . نمی خواهم با کشورهای دیگر مقایسه کنم اما فعلا ایرانی به وسعت تاریخ از سیحون تا صحرای سینا مورد بحث است که بعدها وقايع تاریخ موسیقی ایران را شقه شقه کرد. (موسیقی افغانی، هندی، تاجیک، ترکی)

در جاهای دیگر کتاب مذکور آمده است: اوژن فلاندن که در زمان محمد شاه قاجار به ایران امده بود در سفرنامه اش می نویسد:
ایرانیانی که بسیار دولتمندند بر سر نهار، دو سه مطرب می آورند. یکی از آن ها خواننده که پیوسته آوازهای یکنواخت می خواند و اشعارش بیشتر از عشق و شراب و شجاعت صحبت می کرد. سازهایی با این آواز همراهست. یک دایره زنگی، یک چنگ ( تار) و یک نوع ویولون که آن را کمانچه می گویند. به گفته ی مؤلف ِسفرنامه کنسرتی که این سازها تشکیل می دهند زیاد خوش آهنگ نیست. موسیقی ایران بسیار عقب است! و دو دلیل دارد ک یکی این که موسیقی مانند نقاشی صنعتی تقلیدی نیست بلکه علمی است. دیگر این که موسیقی ایرانی به دست لوطیان و اشخاص بی سرو پا افتاده که کار دیگری از دستشان بر نمی آید.
تا دوره ی ناصرالدین شاه که نوازندگان را عمله مطرب می نامیدند (چه تأسفی بالاتر که نوازندگان با عمله یکی شوند امّا در دربار شاهی که در بارگاه شاه حق جلوس و نواختن داشتند به لغت پر افتخار عمله مطرب خاصه! نایل می شدند). این ها کسانی بودند که از طرف شاه وظیفه و مقرری داشته اند وگرنه با جزایی مواجه می شدند و روزگارشان سیاه بود چون در اندرون بوده اند و حق خروج نداشته اند (در اتاق خواب، حرمسرا، در مراسم خوش گذرانیهای شاهان و زیر درختان آلبالو و شکار و...)
عبدا...مستوفی می نویسد: چون اکثر این آش پزان درماه مهر بود و ماه عزاداری نبود عمله ی مطرب درباری هم یک قسمت این محوطه را اشغال کرده با آلات خود حاضر بودند شاه بر صندلی خود جلوس کرده عملیات آشپزان با نوای موسیقی شروع می گشت!
خلاصه با ظهور دوره ی جدید و آمدن رضاخان و سلسله ی پهلوی از طرفی موسیقی نظامی وارد صحنه می شود و با پيدايش تشکیلات آکادمیک و دانشگاهی موسیقی و تأثیر پذیری از فرهنگ موسیقی غرب و آمدن نت، تغییرات شگرفی درعرصه ی موسیقی ایرانی شکل می گیرد که در بحث آینده به آن خواهیم پرداخت...
Author: Mohammad Shakiba

حقيقت كثيف

حقیقت کثیف!
یادداشت های شهر شلوغ 5

شاید برایتان چندش آور باشد و پس از خواندن این یادداشت بگویید اَه... عجب آدم بی نزاکت و بی ملاحظه ای. اما باید خدمتتان عرض کنم این چیزی که می خواهم درباره اش برایتان بنویسم، پدیده ای است ناگزیر، که چه بخواهید و چه نخواهید هر روزه گرفتارش هستید و هیچ جور هم نمی توانید که از آن خلاصی یابید. این پدیده علی رغم ماهیت متعفن و حال به هم زنش، در هر حال یکی از نقش های اصلی سریال زندگی (حداقل شخصی) همه ی ما آدم ها را بازی می کند. اصلا فرقی هم نمی کند که طرف مذکر باشد یا م‍ؤنث. بی سواد باشد یا تحصیل کرده. منورالفکر باشد یا دگم و سنت زده. سالم باشد یا که مریض . موافق حکومت باشد یا ضد حکومت. چپ باشد یا راست. داخلی باشد یا اجنبی. قایل به دین ومذهب باشد یا که لامذهب و بی خدا. مسلمان باشد یا زرتشتی و جهود و نثارا. خودی باشد یا غیر خودی. رییس باشد یا مرئوس. حاکم باشد یا محکوم... واقعا از معدود مواردی ست که هیچ توفیری نمی کند آن طرف معامله که هست یا که چه کاره است. همه ی خلایق - انسان دو پا را عرض می کنم- هر روزه اساسی درگیرش هستند و تمام سعی و تلاششان بر این است که در موعد مقرر خدمتش برسند و به این واسطه ، گشایشی در کارشان حاصل کنند. حتماً می پرسید که این چیز نامطبوع که آن قدر ذکر خیرش رفت و به خاطرش این همه سیاه مشق کرده ام چیست. خب عرض می کنم...
اسم های مختلفی دارد این چیز! و از قدیم الایام هرکس به طریقی که باب دلش بوده صدایش کرده: ادب خانه - آب خانه - مبال - بیت الخلا - بیت الخلاص - آبریزگاه - توالت - دبلیو سی - دستشویی - جسارتاً؛ مستراح و البته مبادی آداب ترین اش؛ سرویس بهداشتی. حالا حتماً باز سؤال می فرمایید علّت وانگیزه ی نگارش سطور فوق و ضرورت ردیف کردن این همه اسم نامطبوع چه می تواند باشد. توضیح می دهم خدمتتان . البته به واسطه ی یک مثال، که فکر می کنم اگر نگاهی بیاندازید به آن، ماجرا بالکل می آید دستان. تصوّر بفرمایید، در یک روز خوش و مطبوع بهاری، به همراه همسرتان - یا کسی مشابه اش !- که به شدت رودربایستی هم داشته باشید پیشش و حفظ کلاس و دیسیبلین نزد ایشان، از اهم امور باشد برایتان، با خودروی شخصی یا که قرضی، قصد کرده اید که حالی به خودتان بدهید و صفایی کنید و خلوتی برگزینید در دل طبیعت. در جاده های اطراف و اکناف شهر - جای دوری را نمی گویم، همین شهر زیبا و توریستی خودمان انزلی - مشغول رانندگی والبته نشان دادن دست فرمانتان به عزیز دل و هم دم لحظه های تنهاییتان هستید و ضمن هم صحبتی با یار دلنواز ِ شیرین شکر و فیض بردن از مواهب بی شمار طبیعت، گوش می دهید به صدای دلنشین خوانندگان و ساز ِ خوش آواز هنرمندان ِخوش قریحه ی وطنی، که به یکباره چشمتان می افتد به جمال چه می دانم مثلا یکی از دوستان شفیق ایام سربازی که ذکر جمالات و کمالاتش را به همراه خاطرات و مخاطرات ایام جوانی و جایگاه و پایگاه رفیع ِ فعلی ِاجتماعی اش بار ها و بارها در گوش همراه عزیز تر از جان تان زمزمه کرده اید و از اتصال او به هر طریق به خود، کسب وجاهت و محبت نموده اید. و یا که نه، یکی از اساتید برجسته ی دوران تحصیلتان در دانشگاه را می بینید که از او به عنوان الگو و مراد زندگی تان حدیث ها گفته اید و ذکر کرامات و مکارم اخلاقش، هم چنین تأثیراتش بر منش و روش زندگی تان نقل محافل ومجالس خصوصی و عمومی تان بوده، در حالی که خودرو اش را کنار جاده، در جوار طبیعتی بکر و خیال انگیز پارک کرده و خود مشغول گشت و گذار و کند و کاو در آن است. بعد از آن که نظر ِ یگانه بانوی سرزمین احساس را جلب می کنید به اهمیت وقوع این تلاقی ِ تاریخی، مقداری آن طرف تر پارک می فرمایید و بعد فاتحانه، به همراه متعلقات، مشتاقانه گسیل می شوید برای زیارت یار غار قدیمی یا که کسب فیض از وجود پر برکت ِ پیر و مراد همیشگی زندگی. نمی دانم . شما بفرمایید که چه حالی می شوید وقتی که نزدیک تر بروید و درحالی که اشک شوق در چشمانتان حلقه زده و آغوش مشفقانه تان را هم گشوده اید برای لمس فیزیکی این در ِ ناب ِ نایاب - در حضور آن نگاه خیره و تیزبین و جستجوگر- ببینید که قهرمان اول داستان های زندگی تان مثل شیرایستاده است در دل طبیعت، جسارتا پشت کرده به طرف جاده، شل کرده است سگک کمربندش را و... بسیار سخت و درگیرانه - البته با حفظ کلیه مسایل امنیتی - مشغول است به ارتکاب ِ فعل ِخطیر ِ اجابت مزاج و رفع حاجات!...



شرم آور است اما بسیارند از این دست نمونه های عینی -در حوزه ی برون شهری و درون شهری- که حتما خود به شخصه تجربه کرده اید و چندان هم خوشایند نیست ذکرشان در این مقال . با این حال این که چه چیز سبب می شود در دوره ی اکتشاف فضا و شکافت و رسوخ در فی ها خالدون هسته ها و کشف هویت ِ ناشناخته ها ، بسیاری از ما، هم چنان میلمان می کشد به بروز و ظهور هنجارها ورفتارهای دوران ما قبل پارینه سنگی و انجام حرکات و سکنات غیر متمدانه و غریزی ، یقینا پاسخش را - از بعد علوم آدم شناسی - می توان در دست نوشته های مرحوم مغفور" فروید" و دار و دسته ی روانشاد و روانشناسش پیدا کرد. اما آن چه که در اولین نگاه اظهر و من الشمس است و بسیار بدیهی ، فارغ از همه ی داده های علمی و مولفه های رفتار شناختی، زشتی و قباحت ِ ذاتی این پدیده ی اجتماعی ست. آخر چه توجیهی می شود آورد برای این همه تصاویر ثابت و متحرک ِ مستهجن ِغیر اخلاقی و غیر انسانی که گاه و بی گاه ، بی هیچ محدودیت مکانی و زمانی، در هر کوی و برزن -مثل اجل معلق- ظاهر می شوند در برابر دیدگان معصوم وآفتاب مهتاب ندیده ی مردمان اخلاق محور انزلیچی!
وجداناً برای جماعتی که هنوز فریاد گوش نواز ِ وا اخلاقایِ! بزرگان دین و دنیاشان از اعماق تاریخ بلند است و حدیث راه گشای ِ " پاکیزه گی نشانه ی ایمان است ِ" آن ابر مرد ، بی ربط و با ربط مدام صادر می شود از منتها الیه حلقوم ِ رسانه های حقیقی و مجازیشان ،عیب نیست این همه زشتی و پلشتی وبی ایمانی!؟ اصولا پرسش اصلی بنده این است: افزایش ضریب بهداشت عمومی، کاهش اضطراب و نگرانی فردی، تخلیه ی جسمی و روحی و روانی!، حفظ حرمت و شخصیت اجتماعی، جذب توریست، حفظ محیط زیست ، پاک سازی و زیبا سازی اماکن شهری و بسیاری اتفاقات میمون و خجسته ی دیگر ، نمی ارزد به ساخت چند دستگاه توالت عمومی در چهار گوشه ی شهر؟ بگذارید یک جور دیگر مطرح کنم این سوال را : خدا وکیلی انصاف است و ظلم نیست که دست بی کفایتی و بی توجهی مسوولان، گره بزند سرنوشت چند حلقه چاه ِ بو گندوی آبریزگاه را به آبرو و هویت تاریخی چندین و چند ساله مان!؟ اصلا تاریخ و هویت و شخصیت به کنار. آن انسانهای توریست ِ بی دین ِاز خدا بی خبری هم که می آیند و زجر می کشند و حیران می مانند از وضعیت دهشتناک و خوف انگیز بهداشت عمومی شهرمان هم می خواستند از این خبط وخطاها نکنند و نیایند این جا . هیچ هم اهمیتی ندارد برایمان که ایشان چه فکر خواهند کرد در باره ی ما ، شهر ما، فرهنگ ما و سایر مولفه های شخصیتی مان. اما به هر حال ما که دلمان باید بسوزد برای خودمان. نه برای این دنیا که حداقل برای زندگانی آن جهانمان! بِینی و بین اله این زشت است برای ما و برای حکومتی که داعیه دار دفاع از ساحت ِ مقدس شریعت و طریقت است، اماکن مذهبی ، بقاع متبرکه و مساجد -به واسطه ی فقدان حمیت و مدیریت صحیح مسؤولین- به جای آن که مکانی باشند برای تزکیه نفس و اعتلای مراتب معنوی و روحانی، بدل شوند به ایستگاهی برای اجابت مزاج و دفع اضافات و قضای حاجات جسمانی، آن هم به صورت رایگان و صلواتی!؟...
در هر حال می دانم که محال است و آرزوی تمیزی هم نیست! اما از باب این مثال که آرزو بر جوانان عیب نیست، خالصانه امیدوارم که متولیان امر ، پس از آن که دست خود را شستند از عمل حیاتی و حساس و پر هزینه ی ساخت آبشار کلمات و فواره ی موزیکال! - تا پلشتی و خباثت و نجاست، ما و شهرمان و آبنمای آهنگینش را نگرفته - اندک اعتباری قایل شوند و گوشه ی چشمی هم داشته باشند به حال و روز ادب خانه و آبریزگاه های ویرانه و نساخته و نداشته مان.
Author: Amin Haghrah

درباره لاله پوركريم

هنرمندترین لاله، از انزلی تا سوئد

بدون تردید كسانی كه كار هنری انجام می دهند همیشه زیر ذرّه بین قرار دارند و اینكه چقدر در كار خود موفق هستند، برمی گردد به مخاطبانی كه در موردشان نظر می دهند. اگر تعداد مخاطبان زیاد باشد و همه متّفق القول بگویند فلانی هنرمندِ خوبی است، او موفّق است. چون در هنر، ارتباط اثر هنری با مخاطب است كه باعث افزایش مخاطب می شود و اینكه این ارتباط چگونه، از چه طریق و با چه زبانی برقرار شود، بسیار مهم است. مطمئناً مخاطبان، علایق، سلایق و ذائقه ی متفاوتی دارند و راضی نگه داشتن همه كار بسیار دشواری است. پس در این میان كسی كه بتواند با اثر هنری خود، طیف گسترده ای از مخاطب را جلب كند، موفّق است. حال اگر بخواهیم بگوییم چه كسی هنرمندترین است، باید گفت كسی كه با مخاطبین چندین فرهنگ، آیین و زبان ارتباط برقرار كند. آن هم در شرایطی سخت و دشوار؛ به طوری كه گوی سبقت را از سایرین برباید و همه لب به اعتراف بگشایند و بگویند تو بهترینی و برایش كف بزنند. این باعث افتخار است اگر چنین هنرمندی متولّد بندرانزلی باشد؛ كسی چون «لاله پوركریم» فرزند «هوشنگ پوركریم» (محقق و جامعه شناس برجسته ی اهل انزلی). لاله متولّد سال 1361 (10 ژوئن 1982) در بندرانزلی است. یك ساله بود كه همراه والدینش ایران را ترك كرد و مدّت كوتاهی در جمهوری آذربایجان و سپس بلاروس اقامت گزید. او در سن 12 سالگی راهی سوئد شد و در شهر آنگرد به مدرسه رفت. لاله تحصیلات خود را در رشته ی موسیقی در شهر گوتنبرگ با موفقیت به اتمام رساند. در ابتدا با ساكسیفون شروع كرد و بعد گیتار و پیانو را آموخت. اوّلین كار جدّی هنری او بازی در فیلم بسیار موفّق و پرفروش "Jalla Jalla" به كارگردانی ژوزف فارز است. وی استعداد شعرگفتن را از پدر به ارث برد، طوری كه خودش هم آهنگ می سازد و هم شعر می نویسد و هم تنظیم می كند. همچنین تاكنون دو آلبوم موسیقی موفّق و پرطرفدار"Laleh" و "Prinsessor" از وی منتشر شده است. در سال 2005 لاله به عنوان بهترین هنرمند زن در فستیوال راك بیورنن (خرس راك) سوئد انتخاب شد و رقبای معروف و پرطرفداری چون "روبین"، "لنا فیلیپسون" و "امی دیاموند" را پشت سر گذاشت و برنده دو شاخه از ده شاخه راك بیورنن گردید (یكی به عنوان بهترین خواننده زن سال و دیگری بهترین تازه وارد ِسال). در این جشنواره برندگان هر شاخه با رأی مستقیم مردم از طریق اینترنت انتخاب می شوند. برگزاركننده ی این مسابقه كه بزرگترین در نوع خود در سوئد محسوب می شود، روزنامه مشهور"افتون بلادت" است. برندگان جوایز خود را در یك جشن باشكوه در شب 15 ژانویه 2006 دریافت نمودند. از دیگر هنرمندانی كه كاندیدای این جایزه شد، مدونا خواننده آمریكایی ست كه در دو شاخه ی بهترین آلبوم خارجی سال و بهترین آهنگ خارجی كاندیدا شد. لاله پوركریم به چهار زبان سوئدی، انگلیسی، اسپانیایی و فارسی می خواند. آهنگهای معروف او عبارتند از "storebror" و "Han tuggar kex" و معروفترین آهنگ فارسی او «در یك گوشه» نام دارد. در این آهنگها مسائل روزمرّه ی مردم عادی منعكس شده است. درست همانند بلوز و رپ، و همان جذابیت و شیرینی آنها را دارد. لاله در مورد تنوّع موسیقی اش می گوید: «این عالی ست كه آدم احساس كند آزاد است و می تواند به شیوه ای كه خودش می خواهد كار كند». امّا مهمترین ویژگی لاله و موسیقی اش پرهیز از «بازارپسند بودن به هرقیمتی»، دوری از ابتذال و مهمتر از همه اعتماد به خود می باشد. او می گوید: «اگر به خودم اعتماد نداشتم،‌حالا با بیكینی ایستاده بود و "Baby Baby" می خواندم». آهنگ انگلیسی و زیبای او "Live tomorrow" مدّتها در لیست top ten بزرگترین شبكه موسیقی شمال اروپا (ztv) قرار داشت. او جزو لیست كاندیداهای دریافت عنوان «شهروند سال استكهلم» توسط روزنامه سیتی نیز هست. واقعاً مایه ی مباهات است كه لاله ی بیست و شش ساله ی ایرانی كاری كرده كه غولهای موسیقی ِدنیا در مقابل او سر تعظیم فرو آورند. باشد كه سایر هنرمندان ایرانی هم مانند لاله پوركریم در صحنه های بین المللی ظاهر شوند. برای لاله از طرف همه ی انزلیچی ها آرزوی موفّقیت می كنم.

* برای دریافت فيلم كنسرت لاله پوركريم، با ایمیل ما تماس گرفته و در قسمت موضوع بنویسید: لاله
Email: mojeno.anzali@gmail.com

Author: Mohammad Batdavvar

آهنگی از پی جی هاروی

PJ Harvey

پی جی هاروی همیشه می گفت "من خیلی کارم درسته، تام یورک هم اینو قبول داره". منم قبول داشتم ولی هیچ وقت نتونستم خیلی از موزیکش لذت ببرم.
تا اینکه آلبوم White Chalk (2007) رو گرفتم و ریختم تو دستگاهی که می شه به خود آویزون کرد و رفت به هرجای دنیا و هی موزیک گوش کرد...
همه چیز شانسی جور شد؛ رفتم بیرون برای پیاده روی (در اصل گوش کردن موسیقی) شانسی این آلبوم اول بود و پلی کردم؛ شانسی هوا کمی خنک تر شد، شانسی باد عجیبی زد؛ شانسی بارونی هم زد؛ جزو اولین بارون های پاییزی بود و وقتی به آهنگ سوم رسید (Grow Grow Grow) دیگه نفهمیدم دارم چه جوری راه می رم؛ کجا می رم... مادر به من یاد بده چه جوری رشد کنم...
تو این آلبوم ازهیچ اوج و فرود اسطوره ای خبری نیست. فقط قدم بر می داره و به جلو میره و نوید آهنگهای بعدی و آلبوم های بعدی رو میده.
چه دنیای زیبایی که می شه دل به آهنگهای بعدی و آلبوم های بعدی خوش کرد.
وقتی به آهنگ silence رسید دیگه حرف نزدم.

* برای دریافت فایل موسیقی پی جی هاروی، با ایمیل ما تماس گرفته و در قسمت موضوع بنویسید: پی جی هاروی
Email: mojeno.anzali@gmail.com

Author: Hutan Poorzaki

من و بندر

مگه نمی دونی که هر بندری در معرض یه طوفانه؟

من و بندر با هم رابطه عجیبی داشتیم. عاشقای داغونی بودیم که با اولین دلخوری به هم خیانت می کردیم. تحمّل دوری رو نداشتیم اما نمی تونستیم حال همدیگه رو هم نگیریم. گاهی من می کوبوندمش و تو فیلمهام بدش رو می گفتم (یا به قول هوتن این قدرت رو داشتم که از دهن آدمای دیگه دربارش چیزایی بگم که می دونستم خرابش می کنند). گاهی اون پشت می کرد و می رفت هر جایی که دلش می خواست بهم گند می زد. آدمای حقیری رو می فرستاد تا بدم رو بگند. از لج ِمن جاهای قشنگ بلوک شرقی ش رو می داد دست نوکیسه های بساز بفروش تا بترکونندش. منم می رفتم از همین ها فیلم می گرفتم تا به همه بگم عجب ابلهیه! اما بعدش پشیمون می شدم و دلم براش می سوخت. دلم برای خودمم می سوخت که دیگه بندرم قشنگ نیست. که دیگه مال ما نیست. اون وقت روش نریشن های مکش مرگ مایی می نوشتم که واقعیّت نداشتند. می نوشتم ما تا ابد به هم وفاداریم. می نوشتم که ما به هم پشت دادیم و همه چی رو با هم دوباره می سازیم. می دونستم که دروغ می گم. می دونستم که من و دار و دسته م که شبا می ریختیم تو بلوار و میزهای بهترین کافه های لب مُل رو قرق می کردیم، همگی خائن های پست ِکوچیکی هستیم که دیگه نه شهری داریم و نه خونه ای. جیبهای خالی مون رو باید ورمی داشتیم و می رفتیم جایی که دلمون اونجا نبود. لعنتی شاید دست خودش نبود اما داشت می رفت زیر آب و ما رو هم می خواست با خودش ببره بغل اون لنگرهای غرق شده. همه اون زیبایی زشت اش رو دریا می خواست ببلعه... جوونهای معتاد خوشتیپ و خوش لباسش رو که درآمد کارگری شون روزی پونزده هزارتومن بیشتر نبود... بیکارهای علّاف و مغرور که ودکا می فروختند رو... صیادهای خسته و پاتیلی که زیر پل قمار می کردند رو ... کافه های لب ساحل رو ... اون ساختمون های روسی نیمه خراب رو... کشتی های زنگ زده و کاپیتان های متوهّمی رو که هنوز درباره جوونی باشکوهشون تو اون بندر خالی بندی می کردند... یادمه وقتایی که می رفتم لب دریاش قدم بزنم، بهم می گفت اون شهر خیالی توی فیلمای تو رو یا اون وبلاگ خدابیامرز ِآروین رو بیشتر از خودم دوست دارم. عقاید یک دلقک رو نخونده بودید؟ آروین هم مثل من عاشق ِبی رمقی بود و هست که باید به این مامان بزرگ ِبدحال هی پودر و ماتیک بزنه و دور و برش شمع روشن کنه.
آخرین باری که دعوامون شد رو هیچ وقت از یاد نمی برم. بارون خون می بارید و من مثل مرد مرده توی قایقم دراز کشیده بودم و توی یه دالون مخوف مردابی می رفتم. سرش داد کشیدم که می زارم و می رم. بهم خندید. رو سرم بارید و بهم گفت هری! گفتم گور بابات... می زارم می رم. حیف که نمی تونم بهتون بگم سر چی بحث مون بالا گرفت.
حالا دو ساله که رفتم و دیگه هم ازش فیلمی نساختم. چمدونم رو برداشتم و با دختری که هنوز دلش پیش بندر بود زدیم به جاده. می دونستم اگه برم دیگه برنمی گردم. اما همه دار و دسته کرکره ها رو کشیده بودند پایین و قبل از این که همه موهاشون بریزه داشتند آماده می شدند که برند. شب نشینی ها و خنده های الکی خوشانه ما هم تموم شدند. آوازهای گیلکی خاموش شدند. یه دنیا پروژه و طرح نیمه کاره توی کشوی خونه جا موند. قصّه های خیالی نصفه کاره موندند و کلبه ی مرداب رفت زیر آب و قایق چوبی رو ول دادیم که بره هر جایی که دلش می خواد. دار و دسته ی غربتی ای شدیم که هر کدوممون رفتیم یه وری. باید تنهاش می زاشتیم و چاره ای نبود. نمی خواستم ببینه که وقتی دارم می رم اشکم در میاد. لعنتی حتّی واسه خداحافظی هم نیومد و ما رفتیم.
حالا دیگه هیچ شهری ندارم و شب ها توی اتوبان های پایتخت با آخرین سرعت می رونم و دوربینم رو فعلا غلاف کردم و جاش یه تفنگ خریدم و هر کی بهم می گه از کجا به این جهنّم درّه اومدی شونه هام رو می اندازم بالا و می گم از شمال ام و یه گلوله خرجش می کنم. هر بار که تو این دو سال دلم براش تنگ شده، لباسهای مبدّل یه توریست رو پوشیدم و مخفیانه اومدم اونجا و تو کوچه ها و بازارش یه قدمی زدم و چند تا عکس گرفتم و زدم به چاک. "حال و هوای بندر" هنوز همونه ظاهراً. ولی ما عوض شدیم انگار. گاهی به آروین و دار و دسته جدید و کوچيکش حسودیم می شه که موندند و هر از گاهی دست و پایی می زنند که "حال و هوایی بهتر بسازند" اما می دونم که واسه من خیلی چیزها تموم شده. گمون نکنم که ما دیگه با هم شروع کنیم. من زخمم کاری تر از این حرف هاست و با یه "آشتی کنون" ِساده چیزی واسم عوض نمی شه. از این زندگی نکبت هم یاد گرفتم که خیلی چیزها رو نمی شه برگردوند به خصوص هر چیزی رو که مربوط به هوا بشه! نمی دونم آخر و عاقبتمون به کجا می کشه اما می شناسم خیلی از عاشقای شکست خورده و خیانت دیده ای رو که آخر ِکار برگشتند تا توی همون بندر خودشون بمیرند و واسه جوونترها قصّه های با شکوهی از جوونی های خودشون و شهرشون تعریف کردند. هرروز و هرلحظه، تا بالاخره ماسه های ساحل روشون رو پوشوندند.
Author: Reza Bahrami

آلودگی خزر با فلزات سنگین

آلودگی دریای خزر با فلزات سنگین، گونه های ساکن در این زیستگاه را یکی پس از دیگری نابود می كند

آیا تاکنون هنگام قدم زدن در طول ساحل دریا با چنین مناظری روبرو شده اید؟
راستی محیط زیست یعنی چه؟ آلودگی یعنی چه؟ این چیزها به ما چه ارتباطی دارند؟

فلزات سنگین و محیط زیست
در دهه گذشته ورود آلاینده ها با منشاء انسانی مانند فلزات سنگین به داخل محیط های دریایی، به مقدار زیادی افزایش یافته است كه به عنوان یک خطر جدی برای حیات محیط های آبی به شمار می آیند. فلزات سنگین در یک مقیاس وسیع، از منابع طبیعی و انسان-ساخت وارد محیط زیست می شوند. میزان ورود این فلزات سنگین به داخل محیط زیست، بسیار فراتر از میزانی است که به وسیله فرایندهای طبیعی برداشت می شوند. بنابراین تجمع فلزات سنگین در محیط زیست قابل ملاحظه است. سیستم های آبی به طور طبیعی دریافت کننده ی نهایی این فلزات هستند. آلاینده هایی که در آب یافت می شوند، ناشی از پساب های خانگی، تخلیه محصولات شیمیایی، سموم، حشره کش ها و علف کش ها، تخلیه ی صنعتی، پساب های رادیواکتیو، هیدروکربن های نفتی و رنگی می باشد.
آلاینده ها به دو نوع آلاینده های قابل تجزیه و غیرقابل تجزیه تقسیم می شوند. آلاینده های غیر قابل تجزیه نظیر ترکیبات و نمک های فلزات سنگین، ترکیبات شیمیایی فنولی با زنجیره بلند، آفت کشها مثل DDT می باشند كه در محیط، تجمع می یابند و بر زنجیره ی غذایی و بیولوژیکی موجودات در آب اثر می گذارند. ازدیاد غلظت این مواد روی ماهی ها، سایر موجودات آبزی و حتی گیاهان آبزی اثرات سوء دارد. اکوسیستم هایی مثل بنادر یا مناطق ساحلی صنعتی که با ورود مزمنی از فلزات روبرو هستند، دارای بیشترین رسوبات آلوده می باشند. این ویژگی ها در محیط های واجد رسوبات، به علت تاثیرات سمی و قابلیت تجمع زیستی فلزات در نمونه های بیولوژیکی موجود در رسوبات، منجر به تأثیرات اكولوژیكی زیاد می شوند. اولین عامل اثرات آلودگی فلزات در یک اکوسیستم، وجود فلزات سنگین در بیومس یک منطقه آلوده است كه سلامت انسان را به مخاطره می اندازد. تجمع فلزات سنگین در آب، هوا و خاک، یک مشکل زیست محیطی بسيار مهم می باشد.


نقش بیولوژیکی فلزات سنگین و خطرات سلامتی انسان
فلزات سنگین ابتدا توسط فیتوپلانکتون، باکتری ها، قارچها و ارگانیسم های کوچک دیگر جذب می شوند. سپس به ترتیب، توسط موجودات بزرگتر خورده شده و عاقبت وارد بدن انسان می شوند. فلزات سنگین زمانی که به وسیله ی انسان مصرف می شوند، اغلب اثرات قوی و زیان آوری را دارند. مواد سمی تجمع یافته، به طور پیوسته غلظت شان زیاد می شود و ممکن است بیشترین فراوانی را در یک بافت ویژه داشته باشند. تجمع مواد سمی در زنجیره ی غذایی، ممکن است باعث افزایش غلظت ها در جانوران سطوح بالای زنجیره غذایی، شود. خلاصه ای از تجمع و نقش بیولوژیکی فلزات سنگین، در جانوران دریایی و امکان خطر برای سلامتی انسان در اثر این فلزات، در ذیل آورده شده است:
کادمیوم:
غلظت بیش از چند میکروگرم در لیتر کادمیوم، احتمالاً ناشی از تخلیه فاضلاب آلوده به کادمیوم می باشد. آب های با مقادیر کمتر از 1 میکروگرم در لیتر کادمیوم، غیر آلوده اند. میزان جذب کادمیوم در مواد غذایی، ناشی از نحوه تغذیه جانوران است، کلیه و کبد محل مناسبی جهت تمرکز کادمیوم می باشند، صدف های دریایی نیز از تجمع بالایی ازکادمیوم برخوردارند. جذب کادمیوم از طریق پوست بسیار محدود است. نیمه عمر بیولوژیک کادمیوم در انسان، در بافت های نرم و استخوان، ده تا سی سال می باشد. کادمیوم معمولاً به طور طبیعی در آب های سطحی و زیر زمینی وجود دارد. مسمومیت موجودات آبزی با کادمیوم، به عوامل دیگری نیز بستگی دارد، مثلاً کلسیم موجود در آب، اثرات سمی کادمیوم را کاهش می دهد. رودخانه های بسیار آلوده با کادمیوم، از طریق آبیاری در کشاورزی، لایروبی رسوبات و یا سیلاب ها می توانند مناطق اطراف را آلوده کنند. کادمیوم یک فلز بسیار سمی است كه عامل مرگ و میر بوده، بیماری جدی ناشی از آن در انسان بیماری روماتیسم یا تغییر شکل دردناک اسکلتی است. اثرات اصلی سمیت کادمیوم بر ریه ها، کلیه ها و استخوان هاست. کادمیوم، مقاومت در برابر باکتری ها و ویروس ها کاهش می دهد. کادمیوم ممکن است باعث مینرال زدایی اسکلت و افزایش شکنندگی استخوان و خطر شکستگی شود. سمیت حاد با کادمیوم، ممکن است باعث مرگ حیوانات و پرندگان شده و مسمومیت شدید در آبزیان ایجاد کند.
نیكل:
نیكل یكی از عمومی ترین فلزات در آب های سطحی می باشد. ورود منابع آلوده شهری ممكن است این مقادیر را بیش از پنج برابر حالت عادی افزایش دهد. مقادیر كم نیكل برای تولید سلول های قرمز خون در بدن انسان نیاز می باشد، هر چند در مقادیر بالا تا حدودی می تواند سمی باشد. به نظر می رسد نیكل در كوتاه مدت مشكلاتی ایجاد نمی كند اما در طولانی مدت می تواند باعث كاهش وزن بدن، صدماتی به قلب، كبد، تحریك و حساسیت بالا شود. نیكل می تواند در آبزیان تجمع یابد. اما حضور آن در طول زنجیره ی غذایی بزرگنمایی ایجاد نمی كند. اغلب نمك های نیكل كه از طریق غذا وارد بدن می شوند، دفع می گردند. نیمه عمر نیكل حدود 11 ساعت است. بیشترین غلظت نیكل در استخوان، ریه، كلیه و كبد دیده می شود. سمّی ترین تركیب نیكل كه اغلب در كارخانه ها مشاهده می شود، كربونیل نیكل است. سمیت نیكل به صورت آلرژی، سرطان و اختلالات تنفسی دیده می شود.
وانادیوم:
فعالیت های انسانی (به ویژه صنایع فلزی) هر ساله 200 هزار تن وانادیوم را به محیط وارد می كنند. وانادیوم معمولاً از منابع طبیعی و همچنین سوخت های فسیلی وارد محیط می شود و در آب، خاك و هوا برای مدت طولانی می ماند. وانادیوم در محیط های آبی، پایدار بوده و در طولانی مدت اثر زیان آوری روی ارگانیسم های آبی به جای می گذارد.
سرب:
بیشترین میزان سرب در کبد و پس از آن در آبشش، کلیه و تخمدان و البته خوشبختانه کمترین آن در عضله تجمع می یابد. درباره ی دو فلز سنگین نیکل و روی نیز بیشترین میزان در تخمدان (اشبل خودمون)، سپس در کبد، آبشش و کلیه و کمترین میزان در عضله ی ماهی تجمع می یابد. همچنین روشن شده که بیشترین میزان عناصر سرب، نیکل و روی در ماهیان کفال بخش جنوب غربی دریای خزر (به عبارتی سواحل دور و بر انزلی) یافت می شود. البته آلودگی به فلزات سنگین تنها از طریق مصرف فرآورده های دریایی سلامت انسان را تهدید نمی کند. بلکه قرار گرفتن در معرض فلزات سنگین شامل آرسنیک ، سرب و جیوه حتی از طریق ظروف لعابی، مواد غذایی، آفت کش و علف کش های باغچه سلامت افراد خانواده را تحت تاثیر قرار می دهد.
فلزات سنگین از جمله آلاینده‏های زیست محیطی هستند كه مواجهه انسان با بعضی از آنان از طریق آب و مواد غذایی می‏تواند مسمویت‏های مزمن و بعضاً حاد و خطرناكی ایجاد نمایند. به عنوان مثالي ديگر، جیوه از عناصر سنگینی است که برای بدن مضر هستند و جزو مواد سمی به شمار می آیند و این عنصر با آنزیم های درونی بدن ترکیب و مانع از عمل آنها می شود. تجمع جیوه در بدن منجر به اختلالات شنوایی، لرزش عضلات، بروز بی حسی عمومی و برهم خوردن متابولیسم درونی می شود و از همه مهمتر این که جیوه عملکرد سیستم عصبی را مختل کرده و به رشد بافت مغزی آسیب جدی می رساند؛ نکته ای که به ویژه در مورد کودکان و زنان باردار باید به آن توجه کرد. غذاهای دریایی سرشار از پروتئین هستند، چربی اشباع شده کمتری دارند و از مواد مغذی بسیاری برخوردارند، اما برای اطمینان بهتر است بیشتر از دو تا سه بار در هفته مصرف نشوند. میزان جیوه موجود در انواع ماهی با یکدیگر متفاوت است. مثلا برخی از انواع ماهی تن، جیوه بیشتری دارند و در نتیجه به جای این که مفید باشند برای سلامتی مضر هستند. از آنجا که هنوز مشخص نیست مصرف کدام گونه ی ماهی با ضریب خطر بیشتری همراه است، مصرف کنندگان سعی کنند به جای مصرف یک نوع ماهی از انواع مختلف ماهی و غذاهای دریایی استفاده کنند.
سرب در زندگي ما
چقدر از اثرات زیان‌آور و بیماری‌های ناشی از آلودگی سرب باخبریم‌؟ وقتی واژه فلز سرب را می‌شنویم، بی‌اختیار به یاد اگزوز خودروها و آلودگی سربی هوا می‌افتیم؛ اما نمی‌دانیم منابع دیگری هم برای آلوده كردن محیط زیست با این فلز خطرناك در اطراف ما وجود دارد و ما از آنها بی‌خبریم.گاهی به ما توصیه می‌شود اگر در شهرهای بزرگ زندگی می‌كنیم، بهتر است هر روزه شیر بنوشیم تا آلودگی‌های سربی روی بدن ما اثرات منفی نگذارد؛ اما آیا می‌دانیم گاهی این آلودگی‌ها آنقدر گسترده هستند كه حتی می‌توانند دام‌ها و شیر حاصل از آنها را هم آلوده كنند؟ سرب به دو روش وارد بدن انسان و حیوانات می‌شود و در آنها مسمومیت ایجاد می‌كند؛ یكی از طریق ورود به زنجیره غذایی از راه تغذیه از عناصر این زنجیره و دیگری از طریق تنفس هوای آلوده به سرب. از طریق تغذیه غلظت‌هایی از سرب وارد بدن انسان و جانداران می‌شود. هر چند در گذشته، عده‌ای از محققان تنها سرب موجود در هوا را مسوول آلودگی و سمیت سرب در انسان و جانداران می‌دانستند، اما امروزه معتقدند روزانه 33 درصد سرب وارد شده به بدن افراد شهرنشین از هواست و عده‌ای هم سهم هوا را فقط 20 درصد می‌دانند. عوارض مسمومیت سرب در انسان شامل بالا رفتن میزان سرب در خون انسان و ایجاد مسمومیت در دو نوع حاد و مزمن است. در اثر مسمومیت مزمن، بیماری‌هایی نظیر قولنج سربی، فلج عصبی، فلج، ورم كلیه، كم‌خونی، بالا رفتن فشار اسید اوریك در خون، نقرس سربی و سقط جنین در انسان و حیوانات باردار بروز می‌كند. از مهم‌ترین عوارض مسمومیت حاد با سرب، آنسفالوپاتی و ضایعات مغزی است. در میان حیوانات، آلودگی سرب در دام‌های محلی تا حد زیادی مورد توجه دانشمندان بوده است؛ چرا كه انسان به طور مستقیم از فرآورده‌های آنها استفاده می‌كنند. ماهی‌های آب شیرین قادرند سرب را به صورت یون در خود جمع كنند. بسیاری از نرم‌تنان هم قادرند مقدار زیادی سرب آب دریا را در بافت‌های نرم خود ذخیره كنند. به طوری كه مقدار ذخیره شده سرب در صدف آنها 1000 بار بیشتر از سرب موجود در دریا بوده است. علامت‌های مسمومیت حاد با سرب در برخی حیوانات كوری، بزاق‌آوری مفرط، انقباض ماهیچه، ساییدگی دندان‌ها، انعكاس كم و مرگ ناگهانی است.
و در نهایت این كه...
عنصر سنگین سرب از طریق منابع مختلف به محیط زیست وارد می‌شود و اثرات سمی آن در بدن انسان و دیگر جانداران تایید شده است. بنابراین ضرورت دارد، در استفاده از منابع حاوی سرب، دقت و بررسی لازم صورت گیرد و از ورود بی‌رویه ی آن به محیط زیست جلوگیری شود. در چند سال اخیر با حذف سرب از سوخت وسایل نقلیه، كمك بالایی به پاكسازی محیط شده است كه به نظر می‌رسد باید تلاش‌های بیشتری در این جهت صورت گیرد.
Author: Reza Poorseyfi